کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
السنور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
السنور
لغتنامه دهخدا
السنور. [ اِ س ِ ن ُ ] (اِخ ) نام قدیمی هلسنگر ، شهری است در دانمارک و 21000 تن سکنه دارد. رجوع به هلسنگر شود.
-
واژههای مشابه
-
عین السنور
لغتنامه دهخدا
عین السنور. [ ع َ نُس ْ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی گوید که کندی ، عین السنور را جزء مسبوکات و فلزات ذکرکرده و آن را بنفش رنگ (فرفیریةاللون ) دانسته است . رجوع به الجماهر فی معرفة الجواهر بیرونی ص 228 شود.
-
جستوجو در متن
-
قعم
لغتنامه دهخدا
قعم . [ق َ ] (ع اِ) بانگ گربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) فریاد کردن و بانگ برآوردن گربه . گویند: قعم السنور قعماً؛ صاح . (اقرب الموارد).
-
ابوالهیثم
لغتنامه دهخدا
ابوالهیثم . [ اَ بُل ْ هََ ث َ ] (ع اِ مرکب ) عقاب . (دهار) (المرصع) (مهذب الاسماء). آله . و صاحب المرصع اضافه می کند: و الهیثم فرخه ؛ ای فرخ العقاب و قیل َ هو السنّور.
-
مقدشیم
لغتنامه دهخدا
مقدشیم . [ م َ دِ ] (اِخ ) مقدشو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): زباد، عرق حیوان یشبه السنور البری بین سواد و بیاض یوجد کثیراً بمقدشیم من اعمال الحبشة. (تذکرة ضریر انطاکی جزء اول ص 179، یادداشت ایضاً). و رجوع به مقدشو و مقدیشیو شود.
-
زرم
لغتنامه دهخدا
زرم . [ زَ رَ ] (ع مص ) زَرِم َ الکلب و السنور زَرَماً (از باب سمع)؛ خشک شدن پیخال آن بر کون آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منقطع شدن بول و اشک و جز آن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). منقطع گردیدن کمیز و کلام و اشک و ج...
-
ادب
لغتنامه دهخدا
ادب . [ اَ دَب ب ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دب ّ و دبیب . نرم رونده تر.- امثال : ادب ّ من ضَیْوَن ؛ الضیون السنّور الذکر و کان القیاس ان یقال ضین و هذا من التصحیح الشاذ و تصغیره ضیین و بعضهم یقول ضییون . قال الشاعر: ادب ّ باللیل الی جاره .من ضیون د...
-
اذرک
لغتنامه دهخدا
اذرک . [ اَ رَ ] (اِ) ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسة. قال الکندی الزجاج المصبوغ المسبوک الاذرک العتیق الاحمر الرمانی کالیاقوت الاحمر فی لونه و یبلغ ثمن القطعة م...
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) یاابیض المدائن یا قصر ابیض . نامی است که عرب بقصر ساسانیان در مدائن داده اند. یاقوت گوید: او یکی از عجائب دنیا و تا زمان مکتفی برپای بود و این همان قصر است که بحتری شاعر عرب آنرا بدین گونه وصف کرده است :و لقد رابنی بنوبن عمی ...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...
-
طاق کسری
لغتنامه دهخدا
طاق کسری . [ ق ِ ک ِ س را ] (اِخ ) مشهورترین بنائی که پادشاهان ساسانی ساخته اند. قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانه ٔ آن در محله ٔ اسپانبر موجب حیرت سیاحان است . ساختمان این بنا را در داستانها بخسرو اول نسبت داده اند به...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...