کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الحان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الحان
لغتنامه دهخدا
الحان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَحن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ). آوازهای خوش و موزون . (آنندراج ). آوازها. (غیاث اللغات ). شکنها در سرود. و رجوع به لَحن شود : زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون . منوچهری .بیندیش از آن...
-
الحان
لغتنامه دهخدا
الحان . [ اِ ] (ع مص ) سخن فهمانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). دریابانیدن چیزی . (مجمل اللغه ). دریاوانیدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). || خوش خواندن قرآن و خوشخوانی کردن . (آنندراج ). خوشخوانی . (غیاث اللغات ).
-
واژههای مشابه
-
تألیف الحان
لغتنامه دهخدا
تألیف الحان . [ ت َءْ ف ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ج ِ تألیف لحن . ترکیب نغمات موسیقی با نظامی موزون .
-
خوش الحان
لغتنامه دهخدا
خوش الحان . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش صوت . خوش نغمه : صبوحی زناشویی جام و می راصراحی خطیبی خوش الحان نماید. خاقانی .ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی .چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم بگلشن رضوان ...
-
واژههای همآوا
-
علهان
لغتنامه دهخدا
علهان . [ ع َ ] (اِخ ) نام مردی که گویند از اشراف بنی تمیم بود. (از لسان العرب ) (تاج العروس ).
-
علهان
لغتنامه دهخدا
علهان . [ ع َ ] (ع ص ) صفت از مصدر عَلَه در تمام معانی . (از متن اللغة). اسب که در لگام شادمانی نماید. (منتهی الارب ). اسب که در لجام نشاط وجست وخیز کند. (از تاج العروس ) (متن اللغة). اسب که در لجام شادمانی و تندی کند. (از اقرب الموارد). || مرد گرسنه...
-
علهان
لغتنامه دهخدا
علهان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) نام اسب أبومُلَیل عبداﷲبن حرب . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
الهان
لغتنامه دهخدا
الهان . [ اَ ] (اِخ ) روستایی است در یمن که از «عرف » شانزده فرسخ و ازجبلان چهارده فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
-
الهان
لغتنامه دهخدا
الهان . [ اَ ] (اِخ ) نام جایی نزدیک مدینه که ازآن ِ بنوقریظه بود. (از معجم البلدان ).
-
الهان
لغتنامه دهخدا
الهان . [ اَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است به اسم الهان بن مالک بن زیدبن اوسلةبن ربیعةبن خیاربن زیدبن کهلان بن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان ، برادر همدان بن مالک . (از معجم البلدان ).
-
الهان
لغتنامه دهخدا
الهان . [ اِ ] (ع مص ) هدیه دادن از سفر آینده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هدیه دادن کسی را که از سفر آید. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
شیرآهنگ
لغتنامه دهخدا
شیرآهنگ . [ هََ ] (ص مرکب ) خوش الحان و خوش خوان . (ناظم الاطباء).