کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علاء. مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 93).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نحام . صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
-
بر آب گفتن
لغتنامه دهخدا
بر آب گفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) زود گفتن .فی الحال گفتن . زود جواب دادن . (آنندراج ) (برهان ).
-
جراد
لغتنامه دهخدا
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبس یا عیسی . از روات مجهول الحال است . رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابه شود.
-
جریر
لغتنامه دهخدا
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعروة. وی از روات مجهول الحال بود و سلیمان بن بلال از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
-
خوش روزگذار
لغتنامه دهخدا
خوش روزگذار. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (نف مرکب ) مرفه الحال . راحت . با عیش . با زندگی خوش .
-
فارغ البال
لغتنامه دهخدا
فارغ البال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. آسوده دل : پیوسته آسوده و مرفه الحال و آزاد و فارغ البال . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 132). تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال در این طرف مقیم شدند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 5). و رجوع به فارغ بال شود.
-
حال مؤکده
لغتنامه دهخدا
حال مؤکده . [ ل ِ م ُ ءَک ْ ک َ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الحال المؤکدة هی التی لاینفک ذوالحال عنها مادام موجوداً غالباً، نحو زیدٌ ابوک عطوفاً،و الحال المنتقلة بخلاف ذلک . (تعریفات جرجانی ص 55).
-
سفادیکوس
لغتنامه دهخدا
سفادیکوس . [ س َ ] (معرب ، اِ) پیاز صحرائی را گویند و به عربی بصل الفار خوانند و اگر موش قدری از آن بخورد فی الحال بمیرد. (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ).
-
فراخ عیش
لغتنامه دهخدا
فراخ عیش . [ ف َ ع َ /ع ِ ] (ص مرکب ) مرفه الحال . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ روزی ، فراخ آستین ، فراخبال و فراخ دست شود.
-
صالح سلمی
لغتنامه دهخدا
صالح سلمی . [ ل ِ ح ِ س َ ] (اِخ ) محدث است . وی از ابوشعثاء روایت کند و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 177).
-
صامت انصاری
لغتنامه دهخدا
صامت انصاری . [ م ِ ت ِ اَ ] (اِخ ) صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95) درقاموس الاعلام گوید: فرزند وی ثابت از او روایت کند.
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری . از روبةبن عجاج روایت کند، و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
درحین
لغتنامه دهخدا
درحین . [ دَ ](ق مرکب ) فی الحال . دردم . درحال . فوراً : دشمن جاه ورا زهره و یارا نبودکآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی .