کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الحال
لغتنامه دهخدا
الحال . [ اَ ] (ع ق ) این هنگام . همین وقت . همین حالا. (فرهنگ ناظم الاطباء). اکنون ، مرکب است از الف و لام عهد و حال ، و بعضی از مردم که آنرا لفظی مفرددانند و بکسر اول خوانند غلط محض است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). کنون . فعلاً. بالفعل : بمشک...
-
واژههای مشابه
-
عرض الحال
لغتنامه دهخدا
عرض الحال . [ ع َ ضُل ْ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح کاتبان و دبیران ، نامه ای است که بر والی امر عرضه شود، خواه برای تظلم باشدو خواه برای درخواست کمک و نعمت . ج ، عُروض الاحوال . (از اقرب الموارد). عرض حال . رجوع به عرض حال شود.
-
عاجل الحال
لغتنامه دهخدا
عاجل الحال . [ ج ِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) فوراً. درساعت . بدون درنگ : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید بعاجل الحال این کار را لختی تسکین توان کرد. (تاریخ بیهقی ص 329). ولی در عاجل الحال آب این مرد بوبکر حصیری ریخته شد. (تاریخ بیهقی ص 156).
-
غریب الحال
لغتنامه دهخدا
غریب الحال . [غ َ بُل ْ ] (اِخ ) یکی از سران لشکر ابوالحسن علی بن عیسی . در تجارب الامم (ج 2 ص 90) آمده است : به سال 301 هَ . ق . ابوالحسن علی بن عیسی پس از بازگشت از مکه به وزارت رسید و بعد معزول شد و از خانه ٔ سلطان به سوی خانه ٔ خود رفت ، و مونس ا...
-
فارغ الحال
لغتنامه دهخدا
فارغ الحال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به فارغ البال شود.
-
صاحب الحال
لغتنامه دهخدا
صاحب الحال . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزمان شود.
-
صاحب الحال
لغتنامه دهخدا
صاحب الحال . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) و صاحب الشامه (امیر قرمطی ) یکی از امراء خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبک فرستاد و صاحب الحال بعلبک را گرفته در آن دیار قتل عام کرد. (حبیب السیر جزء سوم از ج 2 ص 104).
-
کاسف الحال
لغتنامه دهخدا
کاسف الحال . [ س ِ فُل ْ ] (ع ص مرکب )یقال : هو کاسف الحال ؛ او بدحال است . (مهذب الاسماء).
-
علی الحال
لغتنامه دهخدا
علی الحال . [ع َ لَل ْ ] (ع ق مرکب ) بی درنگ . درحال . دروقت . فوری . فوراً. کنایه از زود و شتاب . (آنندراج ) : بباید علی الحال کابینش کردبیرزد به کابین چنین دختری .منوچهری .
-
لسان الحال
لغتنامه دهخدا
لسان الحال . [ ل ِ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زبان حال . مادل علی حالة الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی : ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاه...
-
الی الحال
لغتنامه دهخدا
الی الحال . [ اِ لَل ْ ] (ع ق مرکب ) تاکنون . تا حال . الی الاَّن . هنوز. و رجوع به الی الاَّن شود.
-
علی اسرع الحال
لغتنامه دهخدا
علی اسرع الحال . [ ع َ لا اَ رَ عِل ْ ] (ع ق مرکب ) بشتاب . هرچه زودتر. سریعاً : چهره ٔ مقصود چون دولت و اقبال علی اسرع الحال روی به جانبش آوردی . (حبیب السیر چ طهران ص 124).
-
جستوجو در متن
-
عاضی
لغتنامه دهخدا
عاضی . (ع ص ) مرد نیک مرفه الحال . (ناظم الاطباء).