کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الامان
لغتنامه دهخدا
الامان . [ اَ اَ ] (ع صوت ) کلمه ای است که وقت نزول حوادث گویند و معنی آن امان خواستن و فریاد کردن بود. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). زنهار. زینهار : مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن مرا مقر سقر است الامان از این منشا. خاقانی .درد بخل است ...
-
جستوجو در متن
-
کافرنشان
لغتنامه دهخدا
کافرنشان . [ ف ِ / ف َ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که از کفرو بیدینی نشانی دارد. کافرصفت . کافرخو : زان غمزه ٔ کافرنشان ای شاه شروان الامان آری سپاه کافران جز شاه شروان نشکند.خاقانی .
-
تمنا
لغتنامه دهخدا
تمنا. [ ت َ م َن ْنا ] (اِخ ) خواجه محمدعلی بن خواجه عبداﷲ تأیید در شهر عظیم آباد هندوستان می زیست در عذوبت بیان و طلاقت لسان منزلتی داشت و در سال 1233 در گذشت . از اوست :دمی که گشت تمنا بلند شمشیرش ز خاک تا سر افلاک الامان برخاست .(از قاموس الاعلام...
-
آرمان
لغتنامه دهخدا
آرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن . || آرزو. اَمَل : هر حوائج را که بودش آرمان راست کردی میر شهری رایگان . مولوی .از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان . خواجوی ...
-
رجب البرسی
لغتنامه دهخدا
رجب البرسی . [ رَ ج َ بُل ْ ب ُ ] (اِخ ) از گویندگانی است که گاهی بنام البرسی و گاهی بنام حافظ البرسی و زمانی بنام رجب تخلص کرده است . (از الذریعه ج 9 بخش 2). صاحب روضات الجنات او را در شمار دانشمندان و مؤلفان آورده و از جمله ٔ تصنیفات وی مشارق الان...
-
علی جزار
لغتنامه دهخدا
علی جزار. [ ع َ ی ِ ج َزْ زا ] (اِخ ) ابن محمد جزار،ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن . او راست : 1- تحصین المنازل من هول الزلازل ، که آن را به مناسبت وقوع زلزله در سال 984 هَ . ق . در مصر تألیف کرد. 2- تحقیق الفرج و الامان و الفرح لاهل الایمان ...
-
ابراهیم بن علی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن علی . [ اِ م ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن صالح عاملی کفعمی ، ملقب به تقی الدین . عالم شیعی از مردم جبل عامل . در قرن نهم هجری میزیسته و از کتب او جنة الامان الواقیه وجنة الایمان الباقیه معروف به مصباح کفعمی که در سال 895 هَ .ق . تا...
-
منشا
لغتنامه دهخدا
منشا. [ م َ ] (ع اِ) منشاء : چرا پس چون هوا کو را به قهر از سوی آب آردبه ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا. ناصرخسرو.به هیچ نوع گناهی دگر نمی دانم مرا جز اینکه از این شهر مولد و منشاست . مسعودسعد.پرده ٔ فقرم مشیمه دست لطفم قابله خاک شروان مولد و دار...
-
پپن
لغتنامه دهخدا
پپن . [ پ ِ پ َ ] (اِخ ) ملقب به قصیر پسر شارل مارتل . نخستین پادشاه فرانسه از سلسله ٔ کارُلنژی است (رجوع به کارلنژیان شود). که بسال 714م .95/ هَ . ق . در ژوپیی از اعمال بلژیک ولادت یافت و بسال 768م .150/ هَ . ق . در سَن دُنیس درگذشت . وی مردی قصیرال...
-
ابن طاوس
لغتنامه دهخدا
ابن طاوس . [ اِ ن ُ وو ] (اِخ ) سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر علوی حسنی . اشهرمردان این خاندان ، برادر جمال الدین احمد. مستنصر خلیفه نقابت علویان بدو تکلیف کرد و او امتناع ورزید. سید را با ابن علقمی وزیر صحبت و دوستی بوده و پانزده سال در بغداد اق...
-
حسین مجتهد
لغتنامه دهخدا
حسین مجتهد. [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ت َ هَِ ] (اِخ ) ابن ضیاءالدین حسن بن محمد موسوی عاملی کرکی معروف به امیر حسین مفتی و سید حسین مجتهد و خاتم مجتهدین است که از جبل عامل به ایران آمده ساکن قزوین شد و سپس به اردبیل رفت و دوباره به قزوین بازگشت و در اینجا د...
-
موطن
لغتنامه دهخدا
موطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای ...
-
الغیاث
لغتنامه دهخدا
الغیاث . [ اَ ] (ع صوت ) پناه میخواهم و دادرس میجویم . (فرهنگ نظام ). در اصل «اَطلُب ُ الغیاث » بود، بجهت تخفیف «اطلب » را که فعل بود حذف کردند و الغیاث «مفعول ٌبه » آن باقی ماند و در استعمال عرف ، الغیاث ، بمعنی فریاد است . (از غیاث اللغات ) (از آنن...
-
هاتف
لغتنامه دهخدا
هاتف . [ ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آوازکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامش بری ، نزد رامشگری . منوچهری .مرا ز هات...