کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقلیمیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقلیمیا
لغتنامه دهخدا
اقلیمیا. [ اَ ] (معرب ، اِ) خلطی باشد که بعد از گداختن طلا و نقره و دیگر فلزات در خلاص میماند و آن به انواع باشد: فضی و ذهبی و نحاسی و معدنی . و اقلیمیای عملی هم هست از نقره و مرقشیشا که یکی از اجزای گیرنده ٔ داروی چشم است و آنراحجرالنور گویند گیرند....
-
اقلیمیا
لغتنامه دهخدا
اقلیمیا. [ اِ ] (اِخ ) نام دختر حضرت آدم علیه السلام است که بحباله ٔ هابیل بود. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به اقلیما شود.
-
جستوجو در متن
-
اقلیمیاء
لغتنامه دهخدا
اقلیمیاء. [ اِ ] (ع اِ) اقلیمیا. (ناظم الاطباء). رجوع به اقلیمیا شود.
-
قلمیا
لغتنامه دهخدا
قلمیا. [ ] (معرب ، اِ) اقلیمیا است . (فهرست مخزن الادویة).
-
قلیمیا
لغتنامه دهخدا
قلیمیا. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) اقلیمیا و آن خلطی و دردی که بعد از گداختن طلا و نقره در خلاص میماند و سوخته ٔ فلزات دیگر را نیز گویند و بعضی ریزه ٔ زر و سیم را نیز گفته اند. (آنندراج ). رجوع به اقلیمیا شود.
-
قدمیا
لغتنامه دهخدا
قدمیا. [ ق َ دَ ] (معرب ، اِ) اقلیمیا است و آن معدنی و ذهبی و فضی و نحاسی میباشدو بهترین آن معدنی است و از جزیره ٔ قبرس می آورند و در داروهای چشم به کار میبرند. (برهان ) (آنندراج ).
-
اقلیما
لغتنامه دهخدا
اقلیما. [ اَ ] (اِخ ) بر وزن مه سیما نام دختر آدم علیه السلام است . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) : حوا از آدم بار گرفت و پسری و دختری بیاورد پسر را قابیل نام کرد و دختر را اقلیما و سخت باجمال بود. (قصص الانبیاء ص 24). رجوع به اقلیمیا شود.
-
جوش کوره
لغتنامه دهخدا
جوش کوره . [ ش ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مواد مختلفی که در نتیجه ٔ ذوب سنگهای معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند. این مواد بیشتر از ترکیبات املاح قلیایی هستند که چون سبکترند بر روی توده ٔ مذاب کوره به صورت کفی قرار میگیرند و کم و بیش با...
-
زاج محرق
لغتنامه دهخدا
زاج محرق . [ ج ِ م ُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ازاقسام زاج سفید است . صاحب مخزن الادویه در ضمن شرح خوّاص زاج ابیض روش تهیه ٔ زاج محرق را چنین بیان کند:دو جزء آن [ زاج سفید ] را با یک جزء اقلیمیا با سرکه سائیده و در ظرف سفالی کرده چهل روز تابستان د...
-
تصویل
لغتنامه دهخدا
تصویل . [ ت َص ْ] (ع مص ) برآوردن چیزی را به آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شستن و آب سایی کردن جواهر. (بحرالجواهر) (یادداشت مرحوم دهخدا).شستن داروها به آب بطرزی خاص . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاه...
-
مسحقونیا
لغتنامه دهخدا
مسحقونیا. [ م َ ح َ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی کف آبگینه را گویند و آن آبی باشد که مانند کف بر روی آبگینه پیدا گردد و آن را به عربی زبدالقواریر و ماءالزجاج خوانند. (از برهان ). کفک آبگینه را گویند و پاره های او را هیئت پهن بود و زودشکسته شود، و آن چ...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دُ ] (اِ) درده . دردی . هر کدورت که در چیزی رقیق ته نشین شود. (از غیاث ). آنچه ته نشنید از روغن و هر چیزرقیق و مایع و سایل . ناب از صفات اوست . و با لفظ خوردن و مکیدن مستعمل است . (از آنندراج ). ماده ٔ کدری که در قعر ظرف مایعات متشکل می گردد و...
-
حجر افریقی
لغتنامه دهخدا
حجر افریقی . [ ح َ ج َ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مابین خفت و ثقل و اجزاء او مختلف است در صلابت و لین . با خطوط سفید مثل اقلیمیا و از افریقیه خیزد. با قوه ٔ مجففه و اندکی قابض و بالذع و محرق . مطفی او سه بار در خمر فعل او قویتر و بجهت ق...
-
اسیوس
لغتنامه دهخدا
اسیوس . [ اَس ْ] (اِ) بیونانی نمک چینی را گویند که شوره باشد و باروت را از آن سازند و درهندوستان بدان آب سرد کنند. و بعضی گویند سنگی باشدبغایت سست و بزردی مایل و چون نزدیک زبان آورند زبان را بگزد و اگر آنرا با آرد باقلا بر نقرس ضماد کنندنافع باشد. (ب...