کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقعاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقعاد
لغتنامه دهخدا
اقعاد. [ اَ ] (ع اِ) بیماریی است که در ران شتر عارض گردد و وامانده گرداند او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اقعاد
لغتنامه دهخدا
اقعاد. [ اِ] (ع مص ) خدمت کردن کسی را. || کفایت کردن کسب کسی را. || نشانیدن . || لنگ شدن . || بر جای مانده گردانیدن . || کندن چاه را بقدر قعده . و نشستن جای یا تا آب نارسانیده گذاشتن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گذاشتن حفر چاه را پ...
-
واژههای همآوا
-
عقائد
لغتنامه دهخدا
عقائد. [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عَقاید. ج ِ عَقیدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیده شود. || چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عقیده ها و چیزهایی که شخص یقین بر آنها کندو آنها را در دل خود گیرد. (ناظم الاطباء). ...
-
اغائد
لغتنامه دهخدا
اغائد. [ اَ ءِ ] (ع ص ، اِ) معشوقان . این جمع اغید است که صیغه ٔ اسم تفضیل باشد بمعنی نازک بدن تر و نرم اندام تر. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
زمین گیری
لغتنامه دهخدا
زمین گیری . [ زَ ] (حامص مرکب ) اقعاد. زمانت . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت زمین گیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
قعاد
لغتنامه دهخدا
قعاد. [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی در ستورکه در رانهای وی پدید آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که شتر را بگیرد در سرین . (مهذب الاسماء). || بیماریی است که صاحب خود را فرونشاند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اقعاد. زمین گیری .
-
لنگ شدن
لغتنامه دهخدا
لنگ شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از یک پای عاجز شدن . شل شدن . در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن . اقعاد. (منتهی الارب ). || لنگ شدن کاری ؛ تعطیل شدن آن . به علتی معوق و معطل ماندن آن . متوقف ماندن آن .- لنگ شدن کاروان یا قافله ؛ اقامت کردن آن در منز...
-
عیوب
لغتنامه دهخدا
عیوب . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَیب . آهوها. عیب ها. نقص ها. رجوع به عیب شود : و کل امری ٔ یخفی علیه عیوبه . (تاریخ بیهقی ص 97).دوصد چندان عیوبت برشمارد. سعدی .زن خوش منش دلنشین تر که خوب که پرهیزگاری بپوشد عیوب . سعدی .- ستارالعیوب ؛ پوشنده ٔ عیب ها. پو...