کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اف اف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع َ ] (اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع َ ] (ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن . (از منتهی الارب ). خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه در کردار. (از اقرب الموارد). باز ایستادن . (آنندراج ). نهفتگی کردن . (المصادر زوزنی ). باز ایستادن از ...
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع َ ] (ع اِمص ) پارسائی و پرهیزگاری . (غیاث اللغات ). نهفتگی . (دهار). پاکدامنی . خویشتن داری . عفت . تعفف : ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار. ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم...
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع ِ ](ع اِ) دارو. (منتهی الارب ). دواء. (اقرب الموارد).
-
عفعف
لغتنامه دهخدا
عفعف . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بار درخت موز. (منتهی الارب ). ثمر و بار طلح . (از اقرب الموارد).
-
عفعف
لغتنامه دهخدا
عفعف .[ ع َ ع َ ] (اِ صوت ) آواز سگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حکایت آواز سگ . بانگ سگ . پارس . عوعو. نباح . واغ واغ . وعوع . وغواغ . وغوغ . هاف هاف . هفهف : سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی دم لابگک کند بنشیند پس درک . خاقانی .از عفعف جحد برنگردی زنه...
-
افاف
لغتنامه دهخدا
افاف . [ اِ ] (ع اِ) ترس . هراس . || هنگام . وقت . موقع. (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
وه
لغتنامه دهخدا
وه . [ وَه ه ] (ع اِ) اندوه . (منتهی الارب ). حزن . (از اقرب الموارد). گویند: وَه ّ من هذا؛ به تنوین ، یعنی وَه ّ، چون اف اف . (از منتهی الارب ).
-
مؤفف
لغتنامه دهخدا
مؤفف .[ م ُ ءَف ْ ف ِ ] (ع ص ) اف گوینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اف گوینده و کسی که اف می کند. (ناظم الاطباء).
-
افوفة
لغتنامه دهخدا
افوفة. [ اُ ف َ ] (ع ص ) بسیار اف گوینده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بسیار اف گفتن . (کذا). (آنندراج ).
-
اؤفوفه
لغتنامه دهخدا
اؤفوفه . [ اُءْ ف َ ف َ ] (ع اِ) آنکه بسیار اف گوید. (منتهی الارب ). بسیار اف گوینده . (ناظم الاطباء).
-
ممازجات
لغتنامه دهخدا
ممازجات . [ م ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ ممازجة. تغییرات : عطارد همانطور دارای ممازجات ، یعنی تغییرات است که قمر ما. (طالب اف ). حالات متباینه زهره را نسبت به آفتاب و زمین از قبیل ممازجات یا تغییرات و بعد مسافت می نماید. (طالب اف ). رجوع به ممازجت شود.
-
مؤتفظ
لغتنامه دهخدا
مؤتفظ. [ م ُءْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) لازم شونده . (منتهی الارب ماده ٔ اف ظ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تأفیف
لغتنامه دهخدا
تأفیف . [ ت َءْ ] (ع مص ) اُف کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). اُف گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأفیف بکسی ؛ اف گفتن بر وی از اندوه یا دلتنگی یا درد. تأفف . (از اقرب الموارد). و رجوع به تأفف شود.