کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افکنده گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افکنده گوش
لغتنامه دهخدا
افکنده گوش . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فروهشته گوش . گوش بخم : صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ، باریک ساقی ، لاغرمیانی ، فربه سرینی ، افکنده گوشی . (سندبادنامه ص 200).
-
واژههای مشابه
-
غرش افکنده
لغتنامه دهخدا
غرش افکنده . [ غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غرش کرده . غریده . آواز مهیب درآورده . رجوع به غرش شود : آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غارغرش افکنده و عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
سایه افکنده
لغتنامه دهخدا
سایه افکنده . [ ی َ / ی ِ اَ ک َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سایه افکنده شده : بر و بازوی شیرو هم زور پیل وز او سایه افکنده بر چند میل .فردوسی .
-
سم افکنده
لغتنامه دهخدا
سم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که سم آن افتاده باشد. || کنایه از عاجز و درمانده از حرکت و رفتار. (آنندراج ). کنایه از لنگ و مانده از رفتن . (غیاث ).
-
افکنده شدن
لغتنامه دهخدا
افکنده شدن . [ اَ ک َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )فکنده شدن . افتاده شدن . از پای درآمدن : فکندش بیک زخم گردن ز کفت چو افکنده شد دست عذرا گرفت .عنصری .
-
افکنده سم
لغتنامه دهخدا
افکنده سم . [ اَ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از عجز و زاری بسیار باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عاجزگشته . زارگشته . (ناظم الاطباء) : رخش بهرای زر بردن در پیش دیوپس خر افکنده سم مرکب جم ساختن . خاقانی .رخش علل در رهش افکنده سم علت و معلول در آن هر...
-
براه افکنده
لغتنامه دهخدا
براه افکنده . [ ب ِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (از: ب + راه + افکنده ) براه افتاده . کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت : آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه ).
-
پس افکنده
لغتنامه دهخدا
پس افکنده . [ پ َ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که از درآمد و دخل کنار نهاده باشند برای زمانهای دیگر. ذخیره . اندوخته . پس انداز. پس افتاده . || پیخال طائران و سرگین دواب . (غیاث اللغات ).
-
پس پشت افکنده
لغتنامه دهخدا
پس پشت افکنده . [ پ َ س ِ پ ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراموش کرده شده . || ظِهْری ّ.
-
جستوجو در متن
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی . از شجاعان سپاه مسلمین در محاربه ٔ سعد وقاص و رستم فرخزاد. در حبیب السیر آرد: سعد وقاص با لشکر عرب مغفر توکل بر سر نهاده و زره مصابرت در بر افکنده شمشیرهای برّان به قصد کافران آخته و سنانهای جان ستان بر گوش اسبان...
-
دشتبان
لغتنامه دهخدا
دشتبان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ناطور. (دستوراللغة). دشتوان . پاکار. نگاهبان دشت . پاسبان کشتزارو مزرعه . مأمور محلی ده که وظیفه ٔ او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند : چو در سب...
-
آمودن
لغتنامه دهخدا
آمودن . [ دَ] (مص ) آمیختن . درهم کردن . آمیخته شدن : فسونی چند با خواهش برآمودفسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی .|| ترصیع. درنشاندن ، چنانکه گوهری را : در آمودن آن همایون بنانماند ایچ باقی بگنجینه ها. دقیقی . || بسلک درآوردن . منسلک کردن . نخ کردن ....
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (اِ) شانه . کول و شانه و کتف . آن جزء از بدن که بواسطه ٔ وی در انسان بازوها و در چارپایان دستها به تنه متصل می گردند. (ناظم الاطباء). فراز بندگاه که آن را سفت و کفت نیز گویند و به تازیش کتف نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). کتف . (از آنندراج ) (از فره...