کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقش افکندن
لغتنامه دهخدا
نقش افکندن . [ ن َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آفریدن و تصویر کردن . (از آنندراج ) : باد صبا بر آب گر نقش قد افلح افکندهم تو فلاح فتح را بر شط مفلحان بری .خاقانی (از آنندراج ).
-
سپر افکندن
لغتنامه دهخدا
سپر افکندن . [ س ِ پ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هزیمت کردن و گریختن . (برهان ). هزیمت خوردن . (آنندراج ) : پیران روزگار سپرها بیفکننددر صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها. مسعودسعد.دست قراسنقر فلک سپر افکندخنجر آق سنقر از نیام برآمد. خاقانی .سپر نفکند...
-
زیر افکندن
لغتنامه دهخدا
زیر افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر انداختن . از بلندی به پائین رها کردن : مر او را یکی تیغ هندی زندززین نیمه ٔ تنش زیر افکند.فردوسی .
-
عکس افکندن
لغتنامه دهخدا
عکس افکندن . [ ع َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکندبه شاخ او بر دراج شد ابستاخوان . خسروانی .تابوت او چه عکس فکندست بر شماکز اشک رخ چو تخته ٔ او غرق زیورید.خاقانی .
-
غلغله افکندن
لغتنامه دهخدا
غلغله افکندن . [ غ ُغ ُ ل َ / ل ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یا غلغله فکندن ، شور و غوغا افکندن . فریاد و هایهوی برآوردن . غریو کردن . بانگ و آواز برآوردن . غلغله انداختن : خیمه ازین دائره بیرون فکن غلغله در عالم بی چون فکن . امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع ...
-
فتنه افکندن
لغتنامه دهخدا
فتنه افکندن . [ ف ِ ن َ / ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشوب برپا کردن و خلاف انگیختن در چیزی یا میان کسان : گفت اینک اندر آن کارم شهاکافکنم در دین عیسی فتنه ها. مولوی .در میانْشان فتنه و شور افکنم کاهنان خیره شوند اندر فنم . مولوی .رجوع به فتنه شود.
-
طمع افکندن
لغتنامه دهخدا
طمع افکندن . [ طَ م َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) اِطماع . تطمیع. (تاج المصادر).
-
واپس افکندن
لغتنامه دهخدا
واپس افکندن . [ پ َ اَ ک َ / گ َ دَ ] (مص مرکب ) یا افگندن . درنگی کردن .به تأخیر انداختن . معطل کردن . دیری کردن . (ناظم الاطباء). || در پس انداختن . (بهارعجم ) (آنندراج ). || تسویف . (تاج المصادر بیهقی ). پشت سر گذاشتن . تأخیر کردن . رجوع به واپس...
-
نظر افکندن
لغتنامه دهخدا
نظر افکندن . [ ن َ ظَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چشم انداختن . (یادداشت مؤلف ). نگاه کردن . نگریستن : نظر در قعر چاه افکندن . (کلیله و دمنه ). || میل کردن . روی آوردن . دل بستن : ما که نظر بر سخن افکنده ایم مرده ٔ اوئیم و بدو زنده ایم . نظامی .مده ای رف...
-
جفته افکندن
لغتنامه دهخدا
جفته افکندن . [ ج ُت َ / ت ِ اَ ک َ د ] (مص مرکب ) جفته انداختن . لگد پراندن . اسکیزیدن . رجوع به جَفته و جفته انداختن شود.
-
پیل افکندن
لغتنامه دهخدا
پیل افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن پیل . بر زمین زدن پیل . || کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان ). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن . (غیاث ). عاجز کردن و حیران داشتن : از در خاقان کجا پیل افکند محمودرابدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این . خ...
-
جدا افکندن
لغتنامه دهخدا
جدا افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن . جدا فکندن . و رجوع به جدا فکندن شود.
-
جدایی افکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفارقت افکندن . و رجوع به جدایی فکندن و جدایی انداختن شود.
-
تاراج افکندن
لغتنامه دهخدا
تاراج افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . در معرض غارت و چپاول گذاشتن .- به تاراج فکندن : دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج .دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54). رجوع بتاراج شود.
-
تاب افکندن
لغتنامه دهخدا
تاب افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیچ و گره انداختن ، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود. || موجب درد و رنج و آشفتگی شدن . بعذاب افکندن : ز دریا بکنده در، آب افکنیم سر جنگجویان بتاب افکنیم .فردوسی .