کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افعی زار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افعی زار
لغتنامه دهخدا
افعی زار. [ اَ ] (اِ مرکب ) دشت افعی . جایی که افعی بسیار باشد : عاقلان از دیدن اقبال و دولت غافلندخویش را زین دشت افعی زار بیرون کرده اند.محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
مار افعی
لغتنامه دهخدا
مار افعی . [ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی ازمار که افعی نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چو مار افعی بر خویشتن همی پیچیدز نیم ضربت آن مارپیکر آتش و آب . مسعودسعد.جهان چون مار افعی پیچ پیچ است ترا آن به کزو در دست هیچ است .نظامی .
-
افعی آتشین
لغتنامه دهخدا
افعی آتشین . [ اَ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بندوق است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
افعی جرهمی
لغتنامه دهخدا
افعی جرهمی .[ اَ عا ج ُ هََ ] (اِخ ) از حکماء دوران جاهلیت قدیم عرب است که با نزار یعنی ربیعه و مضر معاصر بود و در نجران میزیست و عرب اختلافات خود را به قضاوت او می بردند و حکم او را رد نمی کردند. (از الاعلام زرکلی ).
-
افعی زردفام
لغتنامه دهخدا
افعی زردفام . [ اَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قلم واسطی است . (آنندراج ) (برهان ). || زبانه ٔ آتش . (آنندراج ).
-
افعی زرفام
لغتنامه دهخدا
افعی زرفام . [ اَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلک و زبانه ٔ آتش . (مؤید) : خضر ز توقیع تو سازد تریاق روح چون ز کفت برگشاد افعی زرفام فم . خاقانی .|| کنایه از فلک و زمانه است . (آنندراج ) (هفت قلزم ). و رجوع به افعی شود.
-
افعی شاخدار
لغتنامه دهخدا
افعی شاخدار. [ اَ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حیةالمقرونة. قرسطس . (یادداشت مؤلف ).
-
افعی قربان
لغتنامه دهخدا
افعی قربان . [ اَ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کمان تیراندازی است .(آنندراج ) (مؤید) (برهان ). کمان . (فرهنگ شعوری ).
-
افعی تن
لغتنامه دهخدا
افعی تن . [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن او چون افعی باشد : نای افعی تن و از بس دهنش بوسه زدن با تن افعی جان بشر آمیخته اند.خاقانی .
-
افعی خورنده
لغتنامه دهخدا
افعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.خاقانی .
-
افعی دم
لغتنامه دهخدا
افعی دم . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دم او چون افعی مسموم کننده باشد : به افعی دمان نامه ای می نویسم منقش بمهر زمرد نگینه .محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
-
افعی زده
لغتنامه دهخدا
افعی زده . [ اَ زَ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) افعی گزیده . آنکه افعی او را زده باشد.
-
افعی گزیده
لغتنامه دهخدا
افعی گزیده . [ اَ گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه افعی او را گزیده باشد.- امثال : افعی گزیده از شکل ریسمان می ترسد ؛ یعنی کسی که از موذیی آزاری کشیده باشد همیشه از مثل و شبیه او ترسد. مارگزیده از ریسمان می ترسد از مترادفات او است . (آنندراج ) (از مج...
-
افعی ناک
لغتنامه دهخدا
افعی ناک . [ اَ ] (ص مرکب ) ارض مفعاة؛ زمینی افعی ناک . (منتهی الارب ). جایی که دارای افعی باشد. (ناظم الاطباء).