کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشردگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشردگی
لغتنامه دهخدا
افشردگی . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل عمل افشردن .انضغاط. فشردگی . (ناظم الاطباء). کیفیت و حالت افشرده . درهم فشرده شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : زمین را چنان در هم افشرد سخت کز افشردگی کوه شد لخت لخت . نظامی .و رجوع به افشردن شود.
-
جستوجو در متن
-
فشردگی
لغتنامه دهخدا
فشردگی . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) افشردگی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به افشردگی شود.
-
انضغاط
لغتنامه دهخدا
انضغاط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) فشردگی . افشردگی .
-
تنجاله
لغتنامه دهخدا
تنجاله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) افشردگی و فشاردادگی . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 295 شود.
-
کفا
لغتنامه دهخدا
کفا. [ ک َ ] (اِ) رنج و سختی و محنت و تنگی . (برهان ). سختی و رنج . (لغت فرس چ اقبال ص 13 و 14). محنت و رنج . (انجمن آرا) (آنندراج ). سختی و محنت و مشقت و تنگی . (ناظم الاطباء) : میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و...
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناصرخسرو.بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن . سعدی (بوستان ).بخردی بخورد از بزرگان قفاخدا داد...
-
لخت لخت
لغتنامه دهخدا
لخت لخت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . قطعه قطعه . چاک چاک . لت لت . بخش بخش : ز نیروی مردان و از زخم سخت فرامرز را نیزه شد لخت لخت . فردوسی .زره شان درآمد همه لخت لخت نگر تا کرا روز برگشت و بخت . فردوسی .به زخم اندرون تیغ شد لخت لخت ببودند لرزا...
-
افشردن
لغتنامه دهخدا
افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص ) فشردن . چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصه ٔ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج ). افشاردن . فشردن . پالودن . (ناظم الاطباء). فشار دادن . آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن . عصاره گرفتن . افشره گرفتن...