کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشرده
لغتنامه دهخدا
افشرده . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) خلاصه ٔچیزی که از افشردن بیرون آید و بعربی عصاره گویند وافشرج معرب او است . (آنندراج ). قوسی گوید: عصاره ٔ هرچیز مثل غوره و آلو و مانند آن و عوام آبشله بمد و قصر خوانند. (آنندراج ). عصاره ٔ مایعی که با فشار از ...
-
واژههای مشابه
-
آبجو افشرده
لغتنامه دهخدا
آبجو افشرده . [ ب ِ ج َ / ج ُ وِ اَ ش ُ دَ/ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشک الشعیر. (تحفه ).
-
افشرده گام
لغتنامه دهخدا
افشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری را تمام .نظامی .
-
افشرده گر
لغتنامه دهخدا
افشرده گر. [ اَ ش ُ دَ / دِ گ َ] (ص مرکب ) عصار. (آنندراج ) (اوبهی ) (لغت فرس اسدی ). عصاره و شیره گیر. (فرهنگ شعوری ). روغن گر. روغن گیر.(یادداشت مؤلف ). و رجوع به افشره و افشره گر شود.
-
به افشرده
لغتنامه دهخدا
به افشرده . [ ب ِه ْ اَ ش ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) به افشرج . افشره ٔ بهی . رب السفرجل . (ابن البیطار از یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
اوشرده
لغتنامه دهخدا
اوشرده . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) افشرده . رجوع به افشرده شود.- اوشرده شدن ؛ افشرده شدن ، الانتفاض . اوشرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به افشرده و افشرده شدن شود.
-
فشارده
لغتنامه دهخدا
فشارده . [ ف ِ دَ / دِ ] (ن مف ) افشرده .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افشرده و فشرده شود.
-
فشرده
لغتنامه دهخدا
فشرده . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فشارداده شده و افشرده شده . (ناظم الاطباء). افشرده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بتخ
لغتنامه دهخدا
بتخ . [ ب َ ] (ص ) چیز افشرده . (از ناظم الاطباء).
-
معصره
لغتنامه دهخدا
معصره . [ م ُ ع َص ْ ص َ رَ ] (ع ص ) افشرده شده . (غیاث ).
-
زغیده
لغتنامه دهخدا
زغیده . [ زَ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی افشرده و فشارده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
عصاره
لغتنامه دهخدا
عصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره . فشاره...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [س َ رِ ] (ص ) پوسیده . (ناظم الاطباء). پوده . (برهان ) (آنندراج ). فسرده . (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). افشرده . (برهان ) (آنندراج ). از هم رفته . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کهنه و فرسوده . (ناظم الاطباء).