کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشردن
لغتنامه دهخدا
افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص ) فشردن . چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصه ٔ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج ). افشاردن . فشردن . پالودن . (ناظم الاطباء). فشار دادن . آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن . عصاره گرفتن . افشره گرفتن...
-
واژههای مشابه
-
غوره افشردن
لغتنامه دهخدا
غوره افشردن . [رَ / رِ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریان ساختن . (برهان قاطع) (بهار عجم ). غوره فشردن : آب چون آتشم فرست که بادبر سرم خاک غم همی باردآب انگور کو که سعی کندتا غمم غوره در نیفشارد. انوری .|| کنایه از گریه کردن . (انجمن آرا). غوره فش...
-
ران افشردن
لغتنامه دهخدا
ران افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازتیز کردن و برانگیختن چیزی عموماً و اسب خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). انگیختن و تحریک کردن و مهمیز زدن اسب را برای حرکت . (ناظم الاطباء). رکاب کشیدن . فشردن زانوان بزور بر پهلوی اسب تند رفتن را : بگفت و بیف...
-
قدم افشردن
لغتنامه دهخدا
قدم افشردن . [ ق َ دَ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ثابت قدم بودن باشد. (برهان ). کنایه از ثابت و پایدار بودن . (آنندراج ). پایداری کردن .
-
انجم افشردن
لغتنامه دهخدا
انجم افشردن . [ اَ ج ُ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استوار و محکم کردن . (آنندراج ). نیک محکم کردن و مضبوط ساختن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیبات انجم شود.
-
پای افشردن
لغتنامه دهخدا
پای افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پافشردن . استقامت . ثابت قدم بودن . برجای خود استوار ماندن : روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت ....
-
پنجه افشردن
لغتنامه دهخدا
پنجه افشردن . [ پ َ ج َ / ج ِ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پنجه بردن و پنجه پیچیدن و پنجه تافتن و پنجه تابیدن ، کنایه از غالب آمدن بر حریف باشد. (آنندراج ).
-
پی افشردن
لغتنامه دهخدا
پی افشردن . [ پ َ / پ ِ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایداری کردن . پافشاری کردن . پای فشردن . استقامت ورزیدن . استوار ماندن : بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست لشکر بیفشرد پی . فردوسی .در ستمکارگی پی افشردندمیگرفتند و خانه میبردند. نظامی .دگرباره از بخت امی...
-
دامن افشردن
لغتنامه دهخدا
دامن افشردن . [ م َ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درهم نوردیدن و گرد کردن دامن . فشردن دامن . دامن فشردن . مقابل دامن گشادن .دامن بستن . (آنندراج ). و رجوع به دامن فشردن شود.
-
پی غلط افشردن
لغتنامه دهخدا
پی غلط افشردن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ اَش ُ دَ ] (مص مرکب ) پافشاری نابجا کردن : به یکی پی غلط که افشردم رخت هندو نگر که چون بردم .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
انباذ
لغتنامه دهخدا
انباذ. [ اِم ْ ] (ع مص ) افشردن و بَگْنی ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افشردن انگور و بگنی ساختن . (آنندراج ). نبیذ افکندن . (یادداشت مؤلف ).
-
بیفشاردن
لغتنامه دهخدا
بیفشاردن . [ ی َ دَ ] (مص ) افشاردن . افشردن . فشردن : هر اسبی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش . فردوسی .رجوع به افشاردن و افشردن شود.
-
بیفشردن
لغتنامه دهخدا
بیفشردن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص ) افشردن . فشردن . چیزی را محکم در پنجه فشردن : برانگیخت از جای شبرنگ رابیفشرد بر نیزه بر چنگ را. فردوسی .بعضی از آن بخورد و بعضی را ذخیره در جایی نهاد و خوشه ای چند از انگور بیفشرد. (قصص الانبیاء ص 183). رجوع به افشردن ش...