کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشانده
لغتنامه دهخدا
افشانده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف )پاشیده . پراکنده . ریخته . (ناظم الاطباء). پراکنده . منتشرشده . ریخته . لرزان شده . و رجوع به افشاندن شود.
-
جستوجو در متن
-
فشانیده
لغتنامه دهخدا
فشانیده . [ ف َ / ف ِ دَ / دِ ] (ن مف ) افشانده . فشانده . رجوع به فشانده و افشانده شود.
-
اوشانده
لغتنامه دهخدا
اوشانده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) افشانده . رجوع به افشانده شود. || (اِ) دکمه . (ناظم الاطباء). تکمه .
-
منشر
لغتنامه دهخدا
منشر. [م ُ ش َ ] (ع ص ) پراکنده و افشانده . (ناظم الاطباء).
-
افشانیده
لغتنامه دهخدا
افشانیده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) پاشیده . منتشرشده . پراکنده شده . افشانده .
-
تخم افشان
لغتنامه دهخدا
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل زراعت . تخم افشانده . تخم انداخته .
-
آکین
لغتنامه دهخدا
آکین . (اِ) آکنه . حشو : بهر آکین چاربالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده ست . خاقانی .و رجوع به آگین شود.
-
فشانده
لغتنامه دهخدا
فشانده . [ ف َ / ف ِ دَ / دِ ] (ن مف ) افشانده . (فرهنگ فارسی معین ). ریخته . فروریخته . رجوع به فشاندن شود.
-
اشبیخته
لغتنامه دهخدا
اشبیخته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افشانده : درویش چست خامکی بیخته ، آبکی بر آن اشبیخته . (خواجه عبداﷲ انصاری ).
-
خان ماهی
لغتنامه دهخدا
خان ماهی . [ ن ِ ] (اِخ ) برج حوت : تا که آن سلطان به خان ماهی آید میهمان خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند.خاقانی .
-
انفاض
لغتنامه دهخدا
انفاض .[ اِ ] (ع مص ) بچه دادن شتر. || درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بی مال و بی زاد گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || باران زده شدن مردم . (منتهی ا...
-
عشوه دان
لغتنامه دهخدا
عشوه دان . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) عشوه داننده . ناز و غمزه دان . آشنا بطریق کرشمه و عشوه : کو بتی کز عشق او یک شهر جان افشانده اندزرّ و سر بر عشوه ٔ آن عشوه دان افشانده اند.خاقانی .
-
غبار افشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار افشاندن . [ غ ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) گرد برانگیختن . گرد پاشیدن : دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبارمرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند. خاقانی .ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام .صائب .
-
شعله افشاندن
لغتنامه دهخدا
شعله افشاندن . [ ش ُ ل َ / ل ِاَ دَ ] (مص مرکب ) مشتعل کردن . افروختن . برافروختن .شعله ور ساختن . کنایه از سخت روشن کردن : زآتشین تیغی که خاکستر کند دیو سپیدشعله درشیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی .گویی از آتش شهاب فلک شعله در دیو کافر افشانده ست...