کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسوس خاستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افسوس خاستن
لغتنامه دهخدا
افسوس خاستن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) آه برخاستن . ندامت و حسرت خاستن : آن ساز نما که چون زنی کوس خیزد ز جهان هزار افسوس .فیضی اکبرآبادی (از ارمغان آصفی ).
-
واژههای مشابه
-
دوست افسوس
لغتنامه دهخدا
دوست افسوس . [ اَ ] (ص مرکب ) هر چیز که مایه ٔ افسوس دوستان گردد. (ناظم الاطباء).
-
اشک افسوس
لغتنامه دهخدا
اشک افسوس . [ اَ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک غم . اشک تحسر. اشک حسرت . رجوع به اشک حسرت و آنندراج شود.
-
افسوس خوردن
لغتنامه دهخدا
افسوس خوردن . [ اَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . شکایت کردن . (ناظم الاطباء) : نی همین دانا ز اوضاع جهان افسوس خوردهرکه شد بر خوان هستی میهمان افسوس خورد. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).|| بازی کردن . خود را سرگرم کردن . || تمسخر کردن . دست...
-
افسوس داشتن
لغتنامه دهخدا
افسوس داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء) : خوش افسوسی ز قتل من بت خونخوار من داردکه انگشتی بخون آلوده دائم در دهان دارد.اثر شیرازی (از آنندراج ).
-
افسوس ریختن
لغتنامه دهخدا
افسوس ریختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )افسوس فروریختن . طنز گفتن . تمسخر کردن : وگر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه ٔ دهنش چون شکر فروریزد.حافظ (از آنندراج ).
-
افسوس کن
لغتنامه دهخدا
افسوس کن . [ اَ ک ُ ] (نف مرکب ) ریشخندکننده . مستهزء. (فرهنگ فارسی معین ).
-
افسوس کنان
لغتنامه دهخدا
افسوس کنان . [ اَ ک ُ ](نف مرکب ، ق مرکب ) در حال ریشخند کردن : نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب مست ببالین من آمد بنشست .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...