کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افزونهخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خ َوْ وا ] (ع ص ) ضعیف . سست . نرم از مردم و از هر چیزی . ج ، خور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فرس خوارالعنان ؛ اسب سهل المعطف بسیار دو. (منتهی الارب ). || رقیق الحس از شتران . || (اِ) آهن . || سنگ آتش زنه . ج ، خو...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خ ُ وا ] (اِ) خوردنی . طعام . خوراک . توشه . (ناظم الاطباء).
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خ ُ وا ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 392 و معجم البلدان یاقوت شود.
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خ ُ وا ] (ع اِ) بانگ گاو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ): بتازی خوار بانگ گاو باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ) : و خوار بقور و.... و صفیر طیور و بکاء بچگان . (جهانگشای جوینی ).عجل جسد له خوار. سعدی .|| بانگ گوسفند. || بانگ آهو. || آواز تیر. (منته...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا / خا ] (اِخ ) ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است . بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا/ خا ] (اِخ ) نام محلی است از بیهق : دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف بقلعه ٔ خوار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). و قلعه ٔخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ...
-
کلش خوار
لغتنامه دهخدا
کلش خوار. [ ک ُ ل َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) عنکبوت سخت کلان که در مزارع یافت شود. رطیل بسیار درشت که بیشتر در غله زارها و خرمنها پیدا آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
گنده خوار
لغتنامه دهخدا
گنده خوار. [ گ َ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) رجوع به گنده خور شود.
-
که خوار
لغتنامه دهخدا
که خوار. [ ک َه ْ خوا /خا ] (نف مرکب ) کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران : ز علم بهره ٔ ما گندم است و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم .ناصرخسرو.
-
گوشت خوار
لغتنامه دهخدا
گوشت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) گوشت خور. گوشت خواره . که گوشت خورد. اکال اللحم . لاحِم لَحَم : مزور پزد خنجر گوشت خوارش عدو را که بیمار عصیان نماید. خاقانی .|| حیوانی که از گوشت غذا کند مانند درندگان و جوارح طیور. (یادداشت مؤلف ). هر حیوانی که گ...
-
گه خوار
لغتنامه دهخدا
گه خوار. [ گ ُه ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ گه . که گه خورد. || (اِ مرکب ) خبزدو. خبزدوک . گوه گردان . جعل . خنفساء.
-
گیاه خوار
لغتنامه دهخدا
گیاه خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) گیاخور. خورنده ٔ گیاه . آنکه گیاه و علف خورد. رجوع به گیاخوار شود : شاه جانوران گوشت خوار باز است و شاه چهارپایان گیاه خوار اسب است . (نوروزنامه ). || (اِ مرکب ) مرتع. آنجا که چارپایان بچرند و علف خورند : پارس سربسر...
-
کرم خوار
لغتنامه دهخدا
کرم خوار. [ ک ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است . (یادداشت مؤلف ).
-
گران خوار
لغتنامه دهخدا
گران خوار.[ گ ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مردم خورنده و بسیارخوارو شکم پرست . (برهان ). پرخور. سخت پرخور : آن سبک روح همچو روح برفت وین گران خوار همچو ریگ بماند.(لباب الالباب جزء اول ص 180).