کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افزارهگردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ ] (اِخ ) ایستگاه میان کرج و هشتگرد، واقع در خط راه تهران به تبریز و در 85هزارگزی تهران است . رجوع به کردان شود.
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گر...
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (نف ) گردنده . چرخنده . دوار. متحرک به حرکت دوری : آئین جهان چونین تا گردون گردان شدمرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی .ای منظره ٔ کاخ برآورده به خورشیدتا گنبد گردان بکشیده سر ایوان . دقیقی .کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گرد...
-
پی افزاره
لغتنامه دهخدا
پی افزاره . [ پ َ/ پ ِ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون (؟) : پی افزاره سیمین و زرین زده درون مشک و بیرون به زر آژده .اسدی .
-
گنبد گردان
لغتنامه دهخدا
گنبد گردان . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ای منظره و کاخ برآورده به خورشیدتا گنبدگردان بکشیده سر ایوان . دقیقی .این تخت سخت و گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بی آسایش آسیاست . ناصرخسرو.صانع قادر دگر ز بیغرض...
-
گوه گردان
لغتنامه دهخدا
گوه گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوه غلطان و جعل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). خبزدوک . سرگین گردان . گوه گردانک . سرگین گردانک . جُعَل . (منتهی الارب ). دَحروجَه . صَعرورَة. ابوسلمان . ابوهاشم . (منتهی الارب ). رجوع به گوگار و گوگردانک و جُعَل و گو...
-
گوی گردان
لغتنامه دهخدا
گوی گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوی گردانک . گوگردانک . سرگین گردانک . جعل . جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود.
-
گاوکان گردان
لغتنامه دهخدا
گاوکان گردان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بازر شهرستان جیرفت ، واقع در 15000گزی شمال مسکون و 3000گزی باختر شوسه ٔ بم به سبزواران . کوهستان . سردسیر، دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، شغل اهالی زراعت ،...
-
کوزه گردان
لغتنامه دهخدا
کوزه گردان . [ زَ / زِ گ َ ] (اِ مرکب ) نام قسمی از بازی . کوزه گردانک . (ناظم الاطباء). جدارک . جدانک . (از برهان ). و رجوع به کوزه گردانک ، جدارک و جدانک شود.
-
گردان شدن
لغتنامه دهخدا
گردان شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به راه افتادن . جریان یافتن . رونق گرفتن : البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله ).
-
گردان کردن
لغتنامه دهخدا
گردان کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دور انداختن جام و غیره . گرداندن جام و جز آن : ساقیا پیش آر زود آن آب آتش فام راجام گردان کن ببر غمهای بی انجام را.سوزنی .
-
گردان سپهر
لغتنامه دهخدا
گردان سپهر. [ گ َ س ِ پ ِ ] (اِ مرکب )چرخ . فلک . آسمان . روزگار. سپهر گردنده : چنین نیز یک سال با داد و مهرهمی گشت بی رنج گردان سپهر. فردوسی .به گردان سپهر اندر آری سرم سپارم به تو دختر و افسرم . فردوسی .چنین است کردار گردان سپهرنخواهد گشادن همی بر ...
-
گردان ستاره
لغتنامه دهخدا
گردان ستاره . [ گ َ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوکب سیار. (ناظم الاطباء).
-
گره گردان
لغتنامه دهخدا
گره گردان . [ گ ِ رِه ْ گ َ ] (اِ مرکب ) نام نوعی از بازی است . (برهان ) (آنندراج ).
-
شمایل گردان
لغتنامه دهخدا
شمایل گردان . [ ش َ ی ِگ َ ] (نف مرکب ) کسی که تصویرهای قاب کرده ٔ بزرگان دین را به معرض نمایش گذارد. (از فرهنگ فارسی معین ).