کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتان افتان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتان افتان
لغتنامه دهخدا
افتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
فتان
لغتنامه دهخدا
فتان . [ ف ُ ] (نف ، ق ) افتان : دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان ،خیزان ، ز ناهمواری بخت . نظامی .رجوع به افتان و افتادن شود.
-
حرجمة
لغتنامه دهخدا
حرجمة. [ ح َ ج َ م َ ] (ع مص ) بر یکدیگر افتان بازگردانیدن شتران را. (منتهی الارب ).
-
نالاندن
لغتنامه دهخدا
نالاندن . [دَ ] (مص منفی ) مقابل لاندن به معنی حرکت دادن و جنباندن و افتان و خیزان حرکت کردن . رجوع به لاندن شود.
-
فاخیز
لغتنامه دهخدا
فاخیز. (اِمص مرکب ) واخیز.- فاخیز آمدن ؛ جنبیدن و واخیزیدن . (ناظم الاطباء).- || افتان و خیزان مانند مستان و کودکان حرکت کردن . (ناظم الاطباء).
-
متمایح
لغتنامه دهخدا
متمایح . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) پیچ پیچان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). می خواره ٔ افتان و خیزان رونده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمایح شود.
-
متمخط
لغتنامه دهخدا
متمخط. [ م ُ ت َ م َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آن که بینی افشاند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که افتان و خیزان و مضطربانه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخط شود.
-
مترنح
لغتنامه دهخدا
مترنح . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) ناونده از مستی . (آنندراج ). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی . (ناظم الاطباء). || کسی که اندک شراب می آشامد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود.
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اَ ] (اِ) بلغت زندو پازند، مادر. والده . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) . || هرگاه در آخر کلمه آرند افاده ٔ فاعلیت کند، مانند افتان و خیزان . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به «آن » در همین لغت نامه شود.
-
تمخط
لغتنامه دهخدا
تمخط. [ ت َ م َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) بینی پاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بینی افشاندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مضطربانه افتان و خیزان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
گیلی گیلی خوردن
لغتنامه دهخدا
گیلی گیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیز گرد و مدور بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). قل قل خوردن . غلطان رفتن شی ٔ مدور بر سطحی . || افتان و خیزان تلوتلو خوردن . چون مستان به هر سوی متمایل شدن و رفتن .
-
خیزان
لغتنامه دهخدا
خیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی .چو دود از آتش من گشت خیزان ز من زاده ولی از من گریزان . نظامی .ز بس رود خیزان که از می ر...
-
سرکن پرکن
لغتنامه دهخدا
سرکن پرکن . [ س َ ک َ پ َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) جلد و شتاب و سراسیمه مثل دست و پاچه گم کرده و دست و پا گم کرده . (آنندراج ) : امشب که مرا یار به منزل آمداز مقدم او مراد حاصل آمداز دنبالش رقیب افتان خیزان سرکن پرکن چو مرغ بسمل آمد.محمدسعید اشرف (از...
-
طبر
لغتنامه دهخدا
طبر. [ طَ ب َ ] (اِخ ) نام ولایت طبرستان است که مازندران باشد و بید طبری که به بید مجنون اشتهار دارد منسوب بدانجاست . (برهان ). طبرستان باشد که دیار استراباد است . و بید طبری به آن منسوب است . و آنرا بید موله نیز گویند : همچو مستان صبوحی زده افتان خی...