کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتاده
لغتنامه دهخدا
افتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیست من گرد ملکوت می گردم و هر کجا افتاده ای است دست او میگیرم یعنی ک...
-
واژههای مشابه
-
عقب افتاده
لغتنامه دهخدا
عقب افتاده . [ ع َ ق َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در کارها از دیگران عقب مانده باشد. دنبال افتاده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واپس افتاده
لغتنامه دهخدا
واپس افتاده . [ پ َ اُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) عقب افتاده . در راه پس مانده . دیری کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس افتادن شود.
-
آب افتاده
لغتنامه دهخدا
آب افتاده . [ اُ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) میوه ٔ نیم رَس . || متاعی در آب دریا یا رود تر شده و رنگ بگردانیده و زیان دیده .
-
پیش افتاده
لغتنامه دهخدا
پیش افتاده . [اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سبقت گرفته . جلو افتاده . تقدم جسته . || که مهم نباشد، پیش پا افتاده . مبتذل . که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد. || معلوم . روشن . که هر کس تواند دانستن .
-
دل افتاده
لغتنامه دهخدا
دل افتاده . [ دِ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دل باخته . (مجموعه ٔ مترادفات ). تنگدل . دل شکسته . (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق صادق . (آنندراج ) : اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی .حافظ.
-
افتاده مست
لغتنامه دهخدا
افتاده مست . [ اُ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) زبون از مستی . زمین خورده . بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی .نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست . سعدی .و رجوع به افتاده شود.
-
افتاده انگشت
لغتنامه دهخدا
افتاده انگشت . [ اُ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکس که انگشت وی قطع شده یا انگشت ندارد. اَجذَم . (دستوراللغة).
-
افتاده بودن
لغتنامه دهخدا
افتاده بودن . [ اُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) محذوف و ساقط و حذف شده بودن : و خطبه ٔ بخارا بنام امیر نصربن احمد و بنام امیراسماعیل گفتند و نام یعقوب لیث از خطبه افتاده بود. (تاریخ بخارا). || واقع و حادث شده بودن . رخ داده بودن : مرا کار افتاده بود آن زم...
-
افتاده حال
لغتنامه دهخدا
افتاده حال . [ اُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . ساکت . آرام . و رجوع به افتاده حالی شود.
-
افتاده حالی
لغتنامه دهخدا
افتاده حالی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) متواضع بودن . فروتنی . آرام بودن . بی حالی : کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکردسنبل از افتاده حالی همنشین ما شده .
-
پس افتاده
لغتنامه دهخدا
پس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگند.
-
به افتاده
لغتنامه دهخدا
به افتاده . [ ب ِه ْ اُ دَ /دِ ] (اِمص مرکب ) کنایه از بهبود باشد و بهبود بمعنی خیریت . (برهان ). بهبود بیمار است یعنی خیریت و به بودن . (آنندراج ) (انجمن آرا). تندرستی و صحت . || (ن مف مرکب ) زورآور و توانا. (ناظم الاطباء).
-
جا افتاده
لغتنامه دهخدا
جا افتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بجای خود قرار گرفته . || کارکشته . سرد و گرم روزگار دیده . رسیده . منعقد. وزین . مجرب . پخته . سنجیده . موزون .