کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغلظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغلظ
لغتنامه دهخدا
اغلظ. [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) درشت تر. ستبرتر. (آنندراج ). نعت تفضیلی از غلظت . بمعنی ستبرتر. زفت تر. غلیظتر. (یادداشت بخط مؤلف ): اغلظ المواطی الحصی علی الصفا. (مجمع الامثال میدانی ذیل اخبث ).
-
جستوجو در متن
-
اغلاظ
لغتنامه دهخدا
اغلاظ. [ اِ ] (ع مص ) سخن درشت گفتن : اغلظ له فی القول اغلاظاً. (از منتهی الارب ). سخن درشت گفتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بدرشتی سخن گفتن با کسی : اغلظ له فی القول ؛ عنفه . (از اقرب الموارد). درشت گفتن و درشتی کردن . (یاددا...
-
اغلاف
لغتنامه دهخدا
اغلاف . [اِ ] (ع مص ) پوشش ساختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). پوشش ساختن شیشه را: اغلظ القارورة؛ جعل لها غلافاً. (از اقرب الموارد). چیزی را بغلاف ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). غلاف کردن . (المصادر زوزنی ). || در غلاف کردن چیزی را...
-
خیل البحر
لغتنامه دهخدا
خیل البحر. [ خ َ لُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . (یادداشت مؤلف ): دخلت فی النهر فقلت لابی بکربن یعقوب ماهذه الدواب فقال هی خیل البحر خرجت ترعی فی البر و هی اغلظ من الخیل و لها اعراف و اذناب و رؤوسها کرؤوس الخیل ارجلها کارجل الفیلة و رایت هذه الخ...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) ارزن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). گاورس ؛ ای ارزن . (قاضی خان بدرمحمد دهار): اخرفت الذرّةَ؛ بسیار دراز شد گیاه ارزن . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذرة، نوعی است از حبوب که فارسیان ...
-
زاویه ٔ انعطاف
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ انعطاف . [ ی َ / ی ِ ی ِ اِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )زاویه ای را که از (تقاطع) خط منعطف و خطی که موازی خط شعاعی است و به مضی ٔ (چشم بیننده ) متصل است پدید آید، زاویه ٔ انعطاف نامند. و زاویه ٔ انعطاف گاه بزرگ است و آن در صورتی است که جسم ...
-
ضجع
لغتنامه دهخدا
ضجع. [ ض َ ] (ع اِ) نباتیست که بدان جامه شویند. ج ، اضجاع . (مهذب الاسماء). غاسولیست که بدان جامه ها شویند. (منتهی الارب ). || گیاهی است مانا بخیار و بادرنگ ریزه مگر که این از خیار بزرگتر است و شاخهایش چهارپهلو، و آبش اگر بر شیر خفته افشرند خوش می گر...
-
لیف البحر
لغتنامه دهخدا
لیف البحر. [ فُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به اُکرالبحر شود. بیخی است شبیه به سعد و بزرگتر از آن و ظاهر و باطن او سیاه و برگش شبیه به برگ سریش و ریشهای او باریک و بهم پیچیده و مدور و سیاه و کوچک و به قدر گردکان و بزرگ به قدر نارنج و با خشونت گویا پشم...
-
لوبیا
لغتنامه دهخدا
لوبیا. (اِ) لوبیاء . لوباء. (منتهی الارب ). از گیاهان دو لپه ای و از تیره ٔ پروانه داران و از دسته ٔ لوبیاها . این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم ...
-
منافق
لغتنامه دهخدا
منافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آن...
-
گاورس
لغتنامه دهخدا
گاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره معلوم میشود غله ای است که به فارسی ارزن و به هندی چینا نامند و صاحب مصطفوی نوشته که آن را به...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...