کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
اغزا
لغتنامه دهخدا
اغزا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) صورت ملفوظ و مکتوب فارسی کلمه ٔ «اغزاءِ» عربی است . بمعنی بجنگ فرستادن . رجوع به اغزاءشود : مکاتبات خلیفه مشتمل بر اغزا و تحریض او بر سلطان و استمداد بلشکر. (جهانگشای جوینی ).
-
اقزع
لغتنامه دهخدا
اقزع . [ اَ زَ ] (ع ص ) ستور جای جای پشم ریخته در بهاران . و همچنین کبش اقزع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد.
-
جستوجو در متن
-
هفوات
لغتنامه دهخدا
هفوات . [ هََ ف َ ] (ع اِ) ج ِ هفوة. لغزشها. (یادداشت مؤلف ) : از جانب سلطان بر آن هفوات اغضا میرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ... و اغضا بر هفوات و بادرات آن قوم مبذول داشت . (جهانگشای جوینی ). از هفوات ایشان تجاوز و اغماض رفت . (جهانگشای جوینی ).
-
موارات
لغتنامه دهخدا
موارات . [ م ُ ] (ع مص ) پوشیدن . پوشیده داشتن . پوشانیدن . نهان کردن . نهفتن . (یادداشت مؤلف ). مستورداشتن خبر و غیر آن را اظهار کردن . نهان داشتگی : وقت کشف آن تلبیس نفرمودند و اغضا و مواراتی رفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به مواراة شود.
-
عثرات
لغتنامه دهخدا
عثرات . [ ع َ ث َ ] (ع اِ) ج ِ عثرة. لغزش . (از غیاث اللغات ). || خطا و سهو. (ناظم الاطباء) : تا در حضرت پادشاه عثرات ایشان را شفیع شد. (جهانگشای جوینی ). سلطان عفو و اغضا کرد و از عثرات او تجاوز و اغماض واجب داشت . (جهانگشای جوینی ). رجوع به عثرت و ...
-
اغضاء
لغتنامه دهخدا
اغضاء. [ اِ ] (ع مص ) چشم فروخوابانیدن . (آنندراج ). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم . یقال : اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً؛ قا...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک ...