کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ممرغة
لغتنامه دهخدا
ممرغة. [ م ِ رَ غ َ ] (ع اِ) روده ٔ شبیه به کیسه که آن را اعور خوانند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعور. معی اعور. (نشؤاللغة ص 92). معی اعور، برای اینکه تیر می اندازند باآن و اعور گویند از آنکه مانند کیسه ای است که سوراخ ندارد. (از ...
-
عیران
لغتنامه دهخدا
عیران . (ع ص ، اِ) ج ِ أعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعور شود.
-
روده ٔ کور
لغتنامه دهخدا
روده ٔ کور. [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء اعور .(لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و معاء اعور شود.
-
اعاور
لغتنامه دهخدا
اعاور. [ اَ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اعور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به اعور شود.
-
علقمة
لغتنامه دهخدا
علقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن أعور. رجوع به علقمه ٔ سلمی شود.
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) اعور، مولی حذیفه . محدث است . (الکنی للبخاری ).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) همدانی . از خواص علی (ع ) است . رجوع به حارث أعور شود.
-
کلاغو
لغتنامه دهخدا
کلاغو. [ ک َ ] (اِ) کلاغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در فرهنگ نیامده و گویا لغتی است در کلاغ و شاید در اصل کلاغی بوده باشد. (احوال و اشعار رودکی ص 1000) : بود اعور کوسج ولنگ و پس من نشسته بر او چون کلاغو بر اعور.رودکی .
-
عور
لغتنامه دهخدا
عور. (ع ص ، اِ) ج ِ أعوَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اعور شود. || ج ِ عَوراء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوراء شود.
-
ضمیمة
لغتنامه دهخدا
ضمیمة. [ ض َ م َ ] (ع اِ) چیزی که با چیزی آن را فراهم کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). ج ، ضمایم .- بضمیمه ٔ ؛ با. به اضافه ٔ.- ضمیمه ٔ اعور . رجوع به زائده ٔ اعور شود. آویزه . (لغت فرهنگستان ). آپاندیس .
-
مبخوق
لغتنامه دهخدا
مبخوق . [ م َ ] (ع ص ) رجل مبخوق العین ؛ یک چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعور. (ذیل اقرب الموارد).یک چشم . اعور. بخیق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
فارس حلیمة
لغتنامه دهخدا
فارس حلیمة. [ رِ ح َ م َ ] (اِخ ) نام نهمین از ملوک معد، و او را اعور و سائح نیز گویند.
-
ابخق
لغتنامه دهخدا
ابخق . [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد یک چشم . اَعوَر. مؤنث : بَخْقاء. ج ، بُخْق .
-
حجاج
لغتنامه دهخدا
حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن محمد اعور، مکنی به ابی محمد. محدث است . و از شعبة و ابن جریح روایت کند.
-
شجاع الدین
لغتنامه دهخدا
شجاع الدین . [ ش ُ عُدْ دی ] (اِخ ) ابوالقاسم اعور زوزنی . حاکم کرمان . رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی شود.