کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعشاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعشاش
لغتنامه دهخدا
اعشاش . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن ِ بنی یربوع بن حنظله . و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است :عرفت باعشاش و ماکدت تعزف و انکرت من حدراء ما کنت تعرف .و همچنین در این بیت از ابن نَعْجاء الضَبّی ّ آمده است :ایا ابرقی اعشاش لازال م...
-
اعشاش
لغتنامه دهخدا
اعشاش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُش ّ، بمعنی آشیانه ٔ مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقال : تلمس اعشاشک ؛ یعنی بجو سبب گناه در اهل خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اعشاش
لغتنامه دهخدا
اعشاش . [ اِ ] (اِخ ) (یوم ...) جنگی میان بنی شیبان و بنی مالک بود. (از مجمع الامثال میدانی ).
-
اعشاش
لغتنامه دهخدا
اعشاش . [ اِ ] (ع مص ) در زمین خشک رسیدن : اَعَش َّ اعشاشاً؛ در زمین خشک رسید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به زمین خشک دررسیدن : اعش الرجل ؛ وقع فی ارض عشة، ای غلیظه . (از اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن : اعش...
-
واژههای مشابه
-
ابرق اعشاش
لغتنامه دهخدا
ابرق اعشاش . [ اَ رَ ق ِ اَ ] (اِخ ) نام جائی از بلاد بنی تمیم ، بنی یربوع بن حنظله را. و بعضی گفته اند نام موضعی به بادیه نزدیک مکه .
-
جستوجو در متن
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش .[ ع ُش ش ] (ع اِ) آشیانه ٔ مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و اگر آشیانه ٔ او در زمین باشد اُدحی ّ و اُفحوص نامیده میشود. ج ، عِشَشة، عِشاش ، أعشاش . (از منتهی الارب ) (از اق...
-
غبیط
لغتنامه دهخدا
غبیط. [ غ َ ] (اِخ ) وادئی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام وادئی است و از آن است صحراءالغَبیط،در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس : فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه نزول الیمانی ذی العیاب المخول . (معجم البلدان ). || زمینی است مر بنی یربوع را. (منت...
-
یوم
لغتنامه دهخدا
یوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایوام و یوم...