کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعدل
لغتنامه دهخدا
اعدل . [ اَ دَ ](ع ن تف ) داددهنده تر. (آنندراج ) (صراح از غیاث اللغات ). عادل تر. بادادتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی [ از عدل ]. دادگرتر. (یادداشت بخط مؤلف ) : یا اعدل الناس الا فی معاملتی فیک الخصام و انت الخصم و الحکم . ؟ (از سندبادنامه ص 134).ا...
-
واژههای همآوا
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن عادل حافظ معلم . از شعرای سده ٔ دهم . کتاب «ترجمان » علامه ٔ جرجانی را به ترتیب حروف هجا مرتب کرده است . رجوع شود به الذریعه ج 9 ص 663.
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) لقب انوشروان است : همی نازد بعهد میر مسعودچو پیغمبربه نوشروان عادل . منوچهری .به آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد سعادت ذات ... (کلیله و دمنه ).
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا.
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (ع ص ) داددهنده . ج ، عدول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل فاسق . || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. (مهذب الاسماء). و منه قول امراءة للحجاج انک لقاسط عادل ؛ أی مشرک . (اقرب الموارد). || راست . درست . مستقیم ؛ میزان...
-
جستوجو در متن
-
احکم الحاکمین
لغتنامه دهخدا
احکم الحاکمین . [ اَ ک َ مُل ْ ک ِ ] (اِخ ) اعدل حکام . داورتر داوران . باری تعالی : و نادی نوح ٌ رَبّه فقال رَب اِن ّ ابنی مِن اَهْلی وَ اِن ّ وَعدَک َ الحَق ّ وَ اَنت َ احکم الحاکمین . (قرآن 45/11).
-
ذوالخویصرة
لغتنامه دهخدا
ذوالخویصرة. [ ذُل ْ خ ُ وَ ص ِ رَ ] (اِخ ) خارجی بن زهیر صحابی تمیمی . در امتاع الأسماع آمده است . فی یوم فتح مکة: و جلس صلی اﷲ علیه و سلّم یومئذ. و فی ثوب بلال رضی اﷲ عنه فصّةَ یقبّضها للنّاس علی ما اراه اﷲفاتی ذوالخویصرة التمیمی و اسمه حرقوص فقال ...
-
یاقد
لغتنامه دهخدا
یاقد. [ ق ِ ](اِخ ) شهری است به حلب نزدیک عزاز و در آن شهر زنی بود که می پنداشت بر او وحی میشود و پدر وی به او ایمان داشت و در این باره میگفت : براستی دختر من نبیه ای است و محمدبن سنان خفاجی وی را مخاطب ساخته گوید:بحیاة زینب یا ابن عبدالواحدو بحق کل ...
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ی َ ] (اِخ ) ابن اسحاق محلی ، ملقب به اسعدالدین . طبیب یهودی مصری از مردم محله بود. در قاهره تحصیل کرد و در سال 598 هَ . ق . به دمشق رفت و پس از اندکی به قاهره برگشت و در حدود سال 605 هَ . ق . در همانجا درگذشت . یعقوب مقالات فراوانی در رشته ...
-
سلاطین
لغتنامه دهخدا
سلاطین . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سلطان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : همه بزرگانندو بجاه و خدمت سلاطین تقدم داشتند. (تاریخ بیهقی ).یکچند پیشگاه همی دیدی در مجلس ملوک و سلاطینم . ناصرخسرو.و دیگر سلاطین دولت میمون را که خداوند عالم پادشاه عصر... (کلیله و دمن...
-
تراب المربعات
لغتنامه دهخدا
تراب المربعات . [ ت ُ بُل ْ م ُ رَب ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاک چهارراه است و از تراب الطرق که خاک راههای غیر چهارراه باشد الطف و اعدل است و بسبب مصادمات مختلفه بغایت مجفِّف و منقّی ِ جراحات چرک دار و باعث التیام او،و جهت استحکام اعضای مسترخیه نافع و جز...
-
حرقوص
لغتنامه دهخدا
حرقوص . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن سعدبن زهیر السعدی العنبری . بروایت طبری ، صحابی است و در خلافت عمر، خلیفه اورا با سپاهی بمدد مسلمانان که با ایران جنگ درپیوسته بودند فرستاد. سوق الاهواز را فتح و مسخر کرد. و در حرب صفین به اول در رکاب علی و پس از فتنه ٔ حَک...
-
خیم
لغتنامه دهخدا
خیم . (ع اِ) خو. طبیعت . در این کلمه واحد و جمع یکی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سیرت . خلق . خوی . منش . (یادداشت مؤلف ) . منه : هو کریم الخیم ، هم کریموا الخیم : دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم که با او ندارد دل از دیو بیم . ...