کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعد
لغتنامه دهخدا
اعد. [ اَ ع َدد ] (ع ن تف ) آماده تر. حاضرتر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
عاد
لغتنامه دهخدا
عاد. (اِخ ) ابن عوص بن ارم بن سام بن نوح . جدی جاهلی است .گویند وی در بابل بود سپس با عائله ٔ خود به یمن رفت و در احقاف بین یمن و عمان از بحرین تا حضرموت اقامت کرد. او و فرزندان او در آن سرزمین تمدنی بوجود آوردند. از آثار آنان اطلال «جش » و بناهای سن...
-
عاد
لغتنامه دهخدا
عاد. (اِخ ) قومی که هود (ع ) به رسالت ایشان آمد و ایشان از نسل عادبن نوح بودند از باعث نافرمانی حق بطوفان باد هلاک شدند. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). و اولین قبیله ٔ عرب بائده را عاد گفته اند و آنان فرزندان عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح (ع ) بودند ...
-
عاد
لغتنامه دهخدا
عاد. (ع اِ) مردم . یقال : ماأدری أی عاد هو؛ أی أی ّ الناس ؛ یعنی ندانم که چه مردست او. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
عاد
لغتنامه دهخدا
عاد. [ عادد ] (ع ص ، اِ) عددی که عدد دگر را تجزیه کننده باشد. مانند سه که عاد نه است ، و چهار که عاد دوازده است و پنج که عاد پانزده است . (نفائس الفنون ).
-
جستوجو در متن
-
رمون فارس
لغتنامه دهخدا
رمون فارس . [ ؟م ْ م َ ؟ ] (اِخ ) (انار غضب ) یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت اعد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
اشراط
لغتنامه دهخدا
اشراط.[ اِ ] (ع مص ) نشان کردن شتر و گوسپند و جز آن جهت فروختن . (منتهی الارب ). نشان کردن . (زوزنی ). اعلان کردن به اینکه شتر برای فروش است . (از اقرب الموارد). || آماده کردن چیزی را برای فروش . (منتهی الارب ). اشرط من ابله ؛ اعدّ شیئاً منها للبیع. ...
-
اعداد
لغتنامه دهخدا
اعداد. [ اِ ] (ع مص ) آماده گردانیدن کسی یاچیزی را و ذخیره ساختن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهیا و حاضر ساختن کسی را برای کاری .(از اقرب الموارد). یقال : «اعده اعداداً»؛ آماده گردانید او را و ذخیره ساخت . (منتهی الارب ). آماده کرد...
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) قایتبای (1410 - 1496 م .) که در مصر (1468 - 1496 م .) پادشاهی کرد. وی از ممالیک برجی چرکسی بود. با رعیت سیاست مدبرانه ای داشت و باترکهای اناطولی با حسن سیاست رفتار میکرد. (از اعلام المنجد). و صاحب اسماء المؤلفین کتب ذیل را از...
-
ادماج
لغتنامه دهخدا
ادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مد...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح .[ ل ِ ] (اِخ ) ابن سوید قدوری ، مکنی به ابی عبدالسلام .او از حراس عمربن عبدالعزیز است . در تهذیب تاریخ ابن عساکر از عمروبن مهاجر آید که غیلان مولای آل عثمان وصالح بن سوید بنزد عمربن عبدالعزیز شدند و عمر شنیده بود که آنان قائل به قدرند، پس آن دو...
-
اثرم
لغتنامه دهخدا
اثرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن المغیرة الاثرم مکنی به ابوالحسن ، صاحب اصمعی و ابوعبیده . او از جماعتی از علماء و هم از فصحای اعراب روایت دارد و نیز کتب ابوعبیده و اصمعی را روایت کرده است . (از ابن الندیم ). و صاحب معجم الأدباء آرد: وی را کتب مصححه ا...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمّدبن بقیه .رجوع به ابن بقیه در این لغت نامه و نیز تجارب السلف ص 240 چ طهران شود. و قصیده ٔ رثائیّه ٔ ذیل محمدبن انباری که از غرر قصائد نوع خویش و در شرح حال ابن بقیه از کتاب ما فوت شده است اینک ذیلاً نوشته می شود:علوّ فی...