کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعجف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعجف
لغتنامه دهخدا
اعجف . [ اَ ج َ ] (ع ص ) لاغر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث : عَجْفاء. ج ، عِجاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این جمع از شواذ است ، زیرا جمع صفت : اَفْعَل ...
-
واژههای همآوا
-
عاجف
لغتنامه دهخدا
عاجف . [ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است در شق بنی تمیم . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
عجاف
لغتنامه دهخدا
عجاف . [ ع ِ ] (ع اِ) حنظل . || زمانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) ج ِ اعجف . (غیاث اللغات از منتخب ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). رجوع به اعجف شود.
-
عجفاء
لغتنامه دهخدا
عجفاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث اعجف . لاغر. || زمین بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
اعجاف
لغتنامه دهخدا
اعجاف . [ اِ ] (ع مص ) صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صابر داشتن خود را برتیمار مریض و مرض او، یقال : «اعجف بنفسه علی المریض ». عَجف . عُجوف . (از اقرب الموارد). || لاغرگردانیدن ستور را. (منتهی الارب )...
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق .[ غ َ ] (ع مص ) غلق باب ؛ بستن در را. این کلمه لثغة یا لغت ردیه ای در اِغلاق است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دربستن . (غیاث اللغات ). || غلق در زمین ؛ دور رفتن . (منتهی الارب ). اِمعان . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بستگی در. اسم است اِغلا...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو آب . دقیقی .بچابکی بر ب...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...