کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعتناء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعتناء
لغتنامه دهخدا
اعتناء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن . (از منتهی الارب ). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی . (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات ). اهتمام . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). تیمار داشتن . (زمخشری ) (تاج المص...
-
جستوجو در متن
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حبیب . از عبدالرحمان بن قاسم بن محمد روایت کند. وی دمشقی است . ابن عدی او را یاد کرده . برقانی از دارقطنی نقل کرده که وی بصری است و قابل اعتناء نیست . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود.
-
اهتمام کردن
لغتنامه دهخدا
اهتمام کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعی کردن . کوشش نمودن . توجه کردن . سرکاری نمودن . تدبیرکردن . نگهبانی کردن . غمخوارگی کردن . (ناظم الاطباء). ایستادگی کردن . اعتناء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- اهتمام کردن در کار کسی ؛ تیمارگین شدن به کار...
-
جغله
لغتنامه دهخدا
جغله . [ ج ِ ل َ / ل ِ ج ِ غ ِ ل َ / ل ِ ] (ص ، اِ) پسر ساده روی که هنوز خطش نرسته باشد. از اهل زبان به تحقیق پیوسته . میرنجات گوید:ای جغله سر ترا بنازم بند کمر ترا بنازم . (آنندراج ).در لغات ترکی امرد رقاص را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). در تداول عوام...
-
مبالات
لغتنامه دهخدا
مبالات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) (از «مبالاة» عربی ) باک داشتن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (غیاث ) (آنندراج ). || اندیشه کردن . (غیاث ). التفات کردن . (آنندراج ). مأخوذ از تازی تدبیر و اندیشه و تفکر در کار و قید ...
-
اختیارالدین
لغتنامه دهخدا
اختیارالدین . [ اِ رُدْ دی ] (اِخ ) ابن غیاث الدین الحسینی . از دانشمندان مائه ٔ نهم و دهم هجری ، و معاصر سلطان حسین بایقراست . وی قاضی هرات بود او راست : اساس الاقتباس ، کتاب مختصری است در امثال و حکم شامل اقتباسات لطیفه . این کتاب بخواهش بایقرا تأ...
-
خواب بردن
لغتنامه دهخدا
خواب بردن . [ خوا / خا ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بخواب رفتن . درربودن خواب کسی را : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است . منوچهری .ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب . نظامی .ظالمی را خفته دیدم نیمروزگفتم...
-
تیمارداشت
لغتنامه دهخدا
تیمارداشت . (مص مرکب مرخم ) تیمار داشتن . اهتمام . اعتناء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنقدر که آبادان ماندست از حرمت خاندان این قاضی پارس و تیمارداشت او بودست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134) کفشگر... قوم را در معنی تیمارداشت او وصایت فرمود. (کلیله...
-
اهتمام
لغتنامه دهخدا
اهتمام . [اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوه مند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندوهگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه خوردن . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ص 2). || غمخوارگی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تیمار د...
-
متحمل
لغتنامه دهخدا
متحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل . ناصرخسرو.چون ایلک خان از احتشاد و...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (ع اِ) بیابان بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُروق : چون بجیرفت و حدود گرمسیر رسید در رودبار به خرق مقام فرمود. (المضاف الی بدایعالازمان ). || زمین فراخ . ج ، خروق . || سوراخ در دی...
-
غفلت
لغتنامه دهخدا
غفلت . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) گذاشتن . فراموش کردن . (منتهی الارب ). سهو. (دهار). رجوع به غفلة شود. || بی خبر گشتن . (منتهی الارب ). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی . (فرهنگ نظام ). بی خبری و فراموشی . بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی . تها...
-
صلاة استخاره
لغتنامه دهخدا
صلاة استخاره . [ ص َ ت ِ اِ ت ِ رَ/ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره . در کشاف اصطلاحات الفنون از جابر آرد: پیغمبر (ص ) ما را با آئین استخاره آشنا می کرد و می آموخت ، همچنانکه قرائت سوره های قرآنیه را، و می فرمود هرگا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مسروق ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای مائه ٔ سیم هجریه است ، زمان معتضد و مکتفی و مقتدر را دریافته . اصل وی از طوس بوده از آنجا به بغداد نقل کرده و در آن ملک در میان این طبقه مشهور و معروف گردید. از شیخ جنید نقل شده ...