کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اطوار
لغتنامه دهخدا
اطوار. [اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طور. (ناظم الاطباء) (ترجمان ترتیب عادل ص 67). ج ِ طور، یک بار. قال اﷲ تعالی «خلقکم اطواراً» قال الاخفش : ای طوراً نطفة و طوراً علقة و طوراً مضغة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ طور، بمعنی تارة، یقال : ات...
-
واژههای مشابه
-
حسن اطوار
لغتنامه دهخدا
حسن اطوار. [ ح ُ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری . رجوع به ترکیبات حسن شود.
-
خوش اطوار
لغتنامه دهخدا
خوش اطوار. [ خوَش ْ / خُش ْ اَطْ ] (ص مرکب ) خوش حرکات . خوش ادا. با بهترین حرکات . آنکه اطوار و رفتارش زیباست .
-
عور و اطوار
لغتنامه دهخدا
عور و اطوار. [ رُ اَطْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اور و اطوار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اور و اطوار شود.
-
واژههای همآوا
-
اتوار
لغتنامه دهخدا
اتوار. [ اَت ْ ] (ع اِ) ج ِ تَور، بمعنی میانجی میان قوم ، ظرفی که بدان آب خورند و دست و روی شویند، طبق شمع. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اطفار
لغتنامه دهخدا
اطفار. [ اَ ] (از ع ، اِ) در تداول عامه ، بجای اطوار. رجوع به اطوار شود.- اطفار آمدن ؛ اطوار آمدن . رجوع به اطوار شود.
-
نیکوکرشمه
لغتنامه دهخدا
نیکوکرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) طناز.خوش اطوار: لبیعة؛ زن نیکوکرشمه . (یادداشت مؤلف ).
-
تمغل
لغتنامه دهخدا
تمغل . [ ت َ م َغ ْ غ ُ ] (ع مص ) تقلید روش و اطوار مغل (مغول ) کردن . (ناظم الاطباء).
-
ناز و نوز
لغتنامه دهخدا
ناز ونوز. [ زُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قر و غربیله . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار. رجوع به ناز شود.
-
ختارش
لغتنامه دهخدا
ختارش . [ خ َ رِ ] (ع اِ) حرکات و اطوار کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) .
-
روانشناس
لغتنامه دهخدا
روانشناس . [ رَ ش ِ ] (نف مرکب ) متخصص و صاحب نظر در روانشناسی .عالم به احوال و اطوار مختلف روح انسان . آنکه دانش روانشناسی را آموخته باشد. رجوع به روانشناسی شود.
-
فرناخیدن
لغتنامه دهخدا
فرناخیدن . [ ف َ دَ ](مص ) پسندیده خوی و خوش اطوار شدن . || پنبه رشتن . (آنندراج ) (اشتینگاس ). || خجالت کشیدن . سرخ شدن . (اشتینگاس ). در مآخذ دیگر دیده نشد.