کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطلس رخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اطلس رخ
لغتنامه دهخدا
اطلس رخ . [ اَ ل َ رُ ] (ص مرکب ) آن که رویی لطیف چون اطلس دارد : وجود ما که چو تار قصب ضعیف شده فکنده دور ز اطلس رخان والا بر. نظام قاری (دیوان البسه ص 48).به آسمان قددیبا اگر کشد والااگر نه در بر اطلس رخیست والا نیست .نظام قاری (دیوان البسه ص 48).
-
واژههای مشابه
-
فلک اطلس
لغتنامه دهخدا
فلک اطلس . [ ف َ ل َ ک ِ اَ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از فلک الافلاک است که آن را در شرع عرش گویند، چه اطلس به معنی درم بی سکه است ، پس چنانکه درم بی سکه از نقوش ساده میباشد همچنین فلک نهم که عرش باشد نیز از نقوش کواکب ساده است . (غیاث ).
-
اطلس باف
لغتنامه دهخدا
اطلس باف . [ اَ ل َ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ اطلس . آن که پیشه ٔ او اطلس بافی باشد.
-
اطلس بافی
لغتنامه دهخدا
اطلس بافی . [ اَ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل اطلس باف . بافتن اطلس . || (اِ مرکب ) محل بافتن اطلس .
-
اطلس پوش
لغتنامه دهخدا
اطلس پوش . [ اَ ل َ ] (نف مرکب ) آن که اطلس پوشد. پوشنده ٔ جامه ٔ اطلس : شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی .خاقانی .
-
اطلس شکن
لغتنامه دهخدا
اطلس شکن . [ اَ ل َ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) نوعی جامه ٔ پنبه ای . قسمی منسوج . قسمی پارچه ٔ پنبه ای . (یادداشت مؤلف ).
-
اطلس فروش
لغتنامه دهخدا
اطلس فروش . [ اَ ل َ ف ُ ](نف مرکب ) فروشنده ٔ اطلس . || مراد از آتش فروش . (از فرهنگ سکندرنامه ). (آنندراج ) : نشسته جوانمردی اطلس فروش ز خاکستر پیر زن درع پوش .نظامی .
-
چرخ اطلس
لغتنامه دهخدا
چرخ اطلس . [ چ َ خ ِ اَ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلک الافلاک . (ناظم الاطباء). فلک نهم . (ناظم الاطباء). چرخ اکبر. عرش اعظم . کنایه از عرش مجید که فلک نهم باشد : دهرز چرخ اطلسش کرده ردای کبریانقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی . خاقانی .بسکه هرسو ش...
-
جستوجو در متن
-
پرز
لغتنامه دهخدا
پرز. [ پ ُ ] (اِ) آنچه از پشم یا پنبه یا ابریشم و جز آن که برتر از بوم تار و پود در جامه ایستد. آن باشد که بر سقرلات و دیگر پشمینه ها بعد از پوشیدن بهم رسد. (برهان ). ناهمواریها که از پود یا تار ناهموار زاید در جامه . غفر. زیبر. پرزه . هدَبه . (دهار)...
-
بیرنگ
لغتنامه دهخدا
بیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاشان و مصوران ، مرتبه ٔ اول بر کاغذ و دیوار بکشند و بعد از آن قلم گیری کنند و رنگ آمیزی نمای...
-
آل
لغتنامه دهخدا
آل . (ص ) سرخ . احمر : دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرددو رخ چو نار شکفته چو برگ لاله ٔ آل . فرخی .از تازه گل و لاله که در باغ بخندددر باغ نکوتر نگری چشم شود آل . فرخی .میرُست ز دشت خاوران لاله ٔ آل چون دانه ٔ اشک عاشقان در مه و سال . ابوسعید ابوال...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ، اِ) زرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). آنچه رنگ صُفْرة داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : سر کلک او بر تن کلک اوسر اسودی بر تن ...
-
لاله زار
لغتنامه دهخدا
لاله زار. [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جای روئیدن لاله ٔ بسیار. لالستان . لاله ستان : ز بازان هوا همچو ابر بهارز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی .ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین . فردوسی .چه قدش ، چه پیراسته زاد سروی چه رویش ، چ...