کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطاق کرایه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم اطاق
لغتنامه دهخدا
هم اطاق . [ هََ اُ ] (ص مرکب )دو تن که در یک اطاق زندگی کنند. هم خانه . هم حجره .
-
اطاق فرهاد
لغتنامه دهخدا
اطاق فرهاد.[ اُ ق ِ ف َ ] (اِخ ) یکی از آثاری که در دیران پیدا شده و به مادیها نسبت میدهند، دخمه ایست در دیران لرستان نزدیک سرپل ، موسوم به اطاق فرهاد که ناتمام مانده است . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 221 شود.
-
اطاق دشت
لغتنامه دهخدا
اطاق دشت . [ اُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . محلی کوهستانی ، معتدل ، مالاریایی . دارای 75 تن جمعیت که شیعی مذهب و فارسی زبان اند و بلهجه ٔ لری سخن میگویند.آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات و شغل اهالی ...
-
اطاق سرا
لغتنامه دهخدا
اطاق سرا. [ اُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 17000 گزی جنوب بابل . دشت ، معتدل ، مرطوب ، مالاریایی . سکنه ٔ آن 700 تن است که شیعی مذهب اند و به لهجه ٔ مازندرانی فارسی سخن میگویند. آب آن از سجادرود تأمین...
-
اطاق ور
لغتنامه دهخدا
اطاق ور. [ اُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 22000 گزی جنوب خاور رودسر و 3000 گزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار. جلگه ، معتدل مرطوب و سکنه ٔ آن 250 تن که شیعی مذهبند و به لهجه ٔ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن ...
-
جستوجو در متن
-
خانه
لغتنامه دهخدا
خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ . رودکی .سبک پیرزن سوی خانه...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...