کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضطرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اضطرار
لغتنامه دهخدا
اضطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) بیچاره و حاجتمند کردن کسی را،یقال : اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی ؛ نیازمند کردن و مُلْجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغه ٔ مجهول )؛ ای اُلجی ٔ. ...
-
جستوجو در متن
-
اضطراری
لغتنامه دهخدا
اضطراری . [ اِ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به اضطرار. (ناظم الاطباء). ضروری . رجوع به اضطرار شود.
-
سدکام
لغتنامه دهخدا
سدکام . [ س َ ] (اِ) از کسی چیزی طلب کردن باشد از روی اضطرار و ضرورت . (آنندراج ) (برهان ).
-
بالاضطرار
لغتنامه دهخدا
بالاضطرار. [ بِل ْ اِ طِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اضطرار) ناچار. بناچاری . بطور بیچارگی . بطور حاجتمندی . بطور احتیاج . مضطرانه . (ناظم الاطباء). بناچار. و رجوع به اضطرار شود.
-
وض
لغتنامه دهخدا
وض . [ وَض ض ] (ع اِمص ) اضطرار و پریشانی خاطر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ضرة
لغتنامه دهخدا
ضرة. [ ض ُرْ رَ ] (ع اِ)حاجت . بیچارگی . اسم است اضطرار را. (منتهی الارب ).
-
ناگزیری
لغتنامه دهخدا
ناگزیری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) ناچاری . لاعلاجی . لابدی . ضرورت . لزوم . وجوب . اضطرار. ناگزیر بودن . رجوع به ناگزیر شود.
-
ناچار شدن
لغتنامه دهخدا
ناچار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجبور شدن . ناگزیر شدن . لاعلاج شدن . (ناظم الاطباء). درماندن . اضطرار.
-
قهرة
لغتنامه دهخدا
قهرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِمص ) اضطرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اخذته قُهْرَةً؛ ای اضطراراً. (اقرب الموارد). قوت و زور. (ناظم الاطباء).
-
بی نفسی
لغتنامه دهخدا
بی نفسی . [ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نفس . عجز. اضطرار. خموشی از ناتوانی : یکسو افکن ز طبع بی نفسی تات باشد چو روح قدر و خطر. سنائی .و رجوع به نفس شود.
-
دخلی
لغتنامه دهخدا
دخلی . [ دَ ] (اِخ ) از شاعران ایرانی و از مردم اصفهان است که در عهد اکبرشاه به هندوستان رفته و در دربار وی در زمره ٔ احدیان درآمده است . این رباعی از اوست :این ساده دل آخر احدی خواهد شدمحتاج کلاه نمدی خواهد شداز غایت اضطرار روزی صدبارقربان بروت سرمد...
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...
-
متقلنس
لغتنامه دهخدا
متقلنس . [ م ُ ت َ ق َ ن ِ ] (ع ص ) کلاه دار. (آنندراج ). کلاه پوشنده . (منتهی الارب ) : و تمامت ... را از پوشندگان خمار و متقلنسان به کلاه و دستار چون رمه ٔ گوسفند از شهر بیرون راندند. (جهانگشای جوینی ). تا به اضطرار به زی ختا متلبس و به کلاه ایشان ...
-
اضطراراً
لغتنامه دهخدا
اضطراراً. [ اِ طِ رَن ْ ] (ع ق ) بطور احتیاج . (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره . اِلجاءً. ناگزیر. || بطور پریشانی و مسکنت . (ناظم الاطباء). || بطور اجباری . (ناظم الاطباء). به اجبار. اجباراً. بوجوب . بضرورت . || از جهت تعدی و زبردستی . (ناظم الاطباء)....