کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضافه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حرف اضافه
لغتنامه دهخدا
حرف اضافه . [ ح َ ف ِاِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که نسبت میان دو کلمه را بیان کند و کلمه ٔ بعد را متمم کلمه ٔ دیگر قرار دهد چنانکه معنی کلمه ٔ نخستین بدون ذکر دوم ناتمام باشد: به تو میگویم . با شما خواهم رفت . از او پرسیدم . ک...
-
حروف اضافه
لغتنامه دهخدا
حروف اضافه . [ ح ُ ف ِ اِ ف َ / ف ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف اضافه شود.
-
جستوجو در متن
-
پاره کار
لغتنامه دهخدا
پاره کار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) محبوب شوخ و شنگ . دربرهان بهمین معنی آمده ، بر وزن لاله زار بی شاهدی و صاحب فرهنگ رشیدی شاهد ذیل را آورده است : چو شاپور آمد اندر چاره ٔ کاردلم را پاره کرد آن پاره ٔکار. نظامی .و پیداست که پاره ٔ کار را باید به اضافه خ...
-
بدون
لغتنامه دهخدا
بدون . [ ب ِ ن ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بغیر. بجز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی . بلا. (یادداشت مؤلف ): بتلاء؛ عمره ٔ بدون حج . (منتهی الارب ). اراضی بدون مالک ؛ یعنی بی مالک . بدون او این کار میسر نیست ؛ یعنی بی او. (از یادداشت مؤلف ).
-
غراشیدن
لغتنامه دهخدا
غراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . این فعل با حرف اضافه ٔ «از» به کار میرود: غراشیدن از کینه . رجوع به غراشیده شود. از این مصدر...
-
لعب معکوس
لغتنامه دهخدا
لعب معکوس . [ ل َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله بمعنی بازیچه ٔ وارونه آورده . و شاید از اصطلاحات شطرنج باشد و شاید که مراد همان معنی لغوی دو کلمه باشد به صورت اضافه : لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کار اقبا...
-
عمار یاسر
لغتنامه دهخدا
عمار یاسر. [ ع َم ْ ما رِ س ِ ] (اِخ ) عماربن یاسربن عامربن مالک بن کنانةبن قیس بن حصین بن وذیم کنانی مذحجی عنسی قحطانی . صحابی مشهور پیغمبر اکرم (ص ) است که در ادبیات فارسی اغلب بصورت «عمار یاسر»، یعنی بصورت اضافه ٔ بنوت به کار برده میشود. رجوع به ع...
-
کوژد
لغتنامه دهخدا
کوژد. [ ژَ ] (اِ مرکب ) صمغ درخت پرخاری است که آن درخت را به عربی شائکه خوانند و آن صمغ را عنزروت گویند و آن سرخ و سفید و بسیار تلخ است و در کوههای شبانکاره ٔ شیراز بهم می رسد و در دواهای چشم و زخمها به کار برند. (از برهان ). ثمری است از درخت پرخار ک...
-
دستورالعمل
لغتنامه دهخدا
دستورالعمل . [ دَ رُل ْ ع َ م َ ] (اِ مرکب ) دستور کار. دستور عمل . برنامه ٔ کار. طرز و روش و ترتیب و نظام و نسق وحدود کار : ایضاً دستورالعملی در باب دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). این خلاصه ای است مسمی به تذکرةالملوک که مشتمل است بر دستورالعمل خد...
-
میخ طویله
لغتنامه دهخدا
میخ طویله .[ طَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب معمولاً به فک اضافه به کار رود و مراد از آن میخ بزرگ و کلفت و بلندی است که بر سر حلقه ای دارد برای گذراندن طناب از آن . میخ بزرگ که یک سر بخو (پابند) بدان بندند. (از یادداشت مؤلف ). در گناباد خراسان ،...
-
ناجی اردوبادی
لغتنامه دهخدا
ناجی اردوبادی . [ ی ِ اُ ] (اِخ ) مؤلف دانشمندان آذربایجان آرد: از سخنوران نامی است . چندی ساکن تبریز بوده ودر اواخر عمر به هند رفته و در آنجا بدرود زندگانی گفته است . در جواب قصیده ٔ «شتر حجره ٔ» کاتبی یک «پشه » اضافه کرده و خوب از عهده برآمده مطلع...
-
ایمن
لغتنامه دهخدا
ایمن . [ اَ م ُ / م ُ / اَ م ِ / م ِ ] (ع اِ) کلمه ایست موضوع برای سوگندو همیشه به کلمه ٔ اﷲ اضافه میشود و ایمن اﷲ گویند، یقول : ایمن اﷲ لافعلن کذا؛ یعنی سوگند بخدا این کار را خواهم کرد. (ناظم الاطباء). ثم یجمع الیمین علی ایمن و حلفوا به فقالوا ایمن ...
-
بکار
لغتنامه دهخدا
بکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصادر بیهقی ). تولی . (ترجمان القرآن ).- بکاری نصب کردن ؛ بک...
-
برحسب
لغتنامه دهخدا
برحسب . [ ب َ ح َ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: بر + حسب ) موافق . بروفق .- برحسب آرزو ؛ مطابق و موافق آن : شکر خدا که از مدد بخت کارسازبرحسب آرزوست همه کار و بار دوست . حافظ.- برحسب اتفاق ؛ اتفاقاً. قضا را. (ناظم الاطباء).- برحسب دلخواه ؛ یعنی بر وفق...