کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصک
لغتنامه دهخدا
اصک . [ اَ ص َک ک ] (ع ص ) رجل اصک ؛ مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)(ناظم الاطباء). آنکه زانوهایش در هم کوبد. (تاج المصادر بیهقی ). آنکه زانویش در هم کوبد. مؤنث : صَکّاء.ج ، ص...
-
اصک
لغتنامه دهخدا
اصک . [ اَ ص ُک ک ] (ع اِ) ج ِ صَک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَک ّ (معرب چک ) شود.
-
اصک
لغتنامه دهخدا
اصک . [ اِ ص ِ ] (اِخ ) معرب اسک . مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه ، دارای 13000 تن سکنه و پایگاه های نظامی . در این شهر قلعه ایست که لئوپلد اول آنرا در قرن 17م . بنا کرده است . قلعه ٔ ...
-
واژههای همآوا
-
عسک
لغتنامه دهخدا
عسک . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چسبیدن و لازم شدن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن و ملتصق شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
-
عثک
لغتنامه دهخدا
عثک . [ ع َ ث َ / ع ُ ث َ / ع ُ ث ُ ] (ع اِ)ریشه های درخت خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
آسک
لغتنامه دهخدا
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ بخوزستان ] ببراکوه نهاده و بر سر آن کوه آتشیست که دائم همی درخشد شب و روز و حرب ... رقیان آنجا بوده است اندر قدیم . (حدود العالم ).
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) (چشمه ٔ ...) چشمه ٔ معدنی است در دماوند که آبهایش قلیائی و دارای بی کربنات و آهک و نمک منیزی و کلرور دوشو و کلرور دوپتاس (یک گرم و سه عشر در یک لیتر) و کربنات دوشو میباشد و موارد استعمال آن درسوءِهضم و امراض معدی ، بطنی ، رماتیسم ...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) قصبه ای در جنوب بارفروش و مغرب علی آباد.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 2000 گزی جنوب رینه . کوهستانی سردسیر. سکنه 700 تن . زبان فارسی مازندرانی . آب از چشمه سار و رودخانه ٔ هراز. محصول آن غلات ، حبوبات ، میوه جات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، 5 هزارگزی جنوب قصبه ٔ امام . سکنه 40 تن . نام آبادی در آمار عسک نوشته شده . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13).
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ س َک ک ] (ع ص ،اِ) شترمرغ نر یا شترمرغ نر روان شکم . || گوش بریده . (منتهی الارب ). || خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خردگوش از مردم و جز آن . || مرد کر. مؤنث : سَکّاء. ج ، سُک ّ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِخ ) نام اسبی...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اِ ] (اِخ ) نام یک رشته از انهار در کشورهای انگلستان و اسکاتلند و ایرلاند.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اِ / اَ ] (اِ) اسبی را گویند که در راهها بجهت قاصدان بسپارند. (برهان ). || الاغ . یام . (رشیدی ) (سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). || قاصد. (برهان ) (سروری ) (شرفنامه ٔمنیری ) (مؤید الفضلاء). || (ص ) سبک پای .