کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصولاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصولاً
لغتنامه دهخدا
اصولاً. [ اُ لَن ْ ] (ع ق ) از روی اصول . علی الاصول . براصول . باَصل .
-
جستوجو در متن
-
گره کور
لغتنامه دهخدا
گره کور. [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود.
-
علی الاصول
لغتنامه دهخدا
علی الاصول . [ ع َ لَل ْ اُ ] (ع ق مرکب ) اصولاً. بطور کلی .
-
تاسرغنت
لغتنامه دهخدا
تاسرغنت . [ س َ غ َ ] (معرب ، اِ) بلغت بربر ریشه ٔ «تله فیوم امپراتی » ، در نسخه ٔ خطی فرهنگ لاتین بعربی کتاب مقدس (از مآخذ دزی ) آمده که این گیاه بطور خودرو در مغرب الجزیره و اصولاً در مراکش می روید و در ترکیبات عطرها بکار رود. (دزی ج 1 ص 138).
-
مستعجم
لغتنامه دهخدا
مستعجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجام . آنکه سخن پیدا گفتن نتواند و گنگ . (منتهی الارب ). || آنکه اصولاً قادر بر سخن گفتن نباشد. || آنکه از غلبه ٔ خواب قادر بر خواندن نباشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعجام شود.
-
دارالسیاسه
لغتنامه دهخدا
دارالسیاسه . [ رُس ْ سیا س َ ] (ع اِ مرکب ) اصولاً به معنی جایی است که گنهکاران را در آنجا تنبیه میکنند. || (اِخ ) نامی است که مردم سیستان بسرای یکی از فرمانروایان خود بنام ملک شمس الدین داده اند زیرا او مردم را بی اندازه تنبیه و سیاست میکرد.و بر آنه...
-
دوفاق
لغتنامه دهخدا
دوفاق . [ دُ ] (ص مرکب ) کنایه است از گشودن شق هر چیزی مانند شق قلم که وا کنند. (از «دو» به معنی عددی + «فاق » که معرب «فاژ» است به معنی باز کردن دهان در خواب ). (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چون مؤلف لغت شوشترفاق را به معنی فاژ ...
-
سنگ صبور
لغتنامه دهخدا
سنگ صبور. [ س َ گ ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ افسانه ای که غم های خویش بر آن شمردندی و سنگ چون بلاگردانی بترکیدی . (یادداشت بخط مؤلف ). سنگ اساطیری که اندوه های مردم را می شنیدی و غمخوار آنان بود. (فرهنگ فارسی معین ). اصولاً سنگ به «صبوری »...
-
حرف مطبق
لغتنامه دهخدا
حرف مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف منفتح . و آنها چهار حرفند: ص . ض . ط. ظ. که هنگام تلفظ آنها حنک (کام ) زبان را مانند طبقی در خودفراگیرد. سیبویه گفته است : اگر اطباق در «ص » نباشد «س » خواهد بود و اگر در «ظ» نباشد «...
-
باسکیر
لغتنامه دهخدا
باسکیر. (اِخ ) نام طایفه ای که اصلاً از نژاد مغول بوده و در بعض نواحی شمالی آسیا و اروپا بخصوص حدود اورال و ولگا بصورت کوچ نشین زندگی میکردند. جمعیت این قوم در حدود پانصد هزارتن است . این قوم اصولاً در نواحی مرکزی سیبری زندگی میکردند، وبعدها به نواحی...
-
خسرون
لغتنامه دهخدا
خسرون . [ خ ُ رُ وِ ] (اِخ ) نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را اِدِس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحه ٔ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و ...
-
دارالخلافه
لغتنامه دهخدا
دارالخلافه . [ رُل ْ خ ِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) جای اقامت پادشاه . پایتخت . (ناظم الاطباء). در تواریخ ، این ترکیب اصولاً بجای نام هر شهری که پایتخت بوده بکار رفته است : وقت بازگشتن شد. از دارالخلافه برنشست تا بسرای خویش رود. (تاریخ بیهقی ).بدارالخلافه خب...
-
راه کشیدن
لغتنامه دهخدا
راه کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن راه . (یادداشت مؤلف ). ساختن و بنا کردن راه میان شهرها و آبادی ها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن . بشر از دیرباز، برای تهیه وسایل و رفع نیازمندیها بفکر مسافرت از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر بوده و برای تأمین این من...
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م َرْ رَ ] (ع اِ) یک بار انجام دادن کاری . (از اقرب الموارد).یک بار. (دهار). یک دفعه . ج ، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات . (اقرب الموارد).- ذات مرة ؛ یک بار. (ناظم الاطباء).- مرة جیش و مرة عیش ؛ گاه جنگ و گاه صلح ، هم محنت و هم راحت . (نا...