کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلیة
لغتنامه دهخدا
اصلیة. [ اَ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث اصلی . مقابل فرعیة: جهات اصلیة. رجوع به اصلی و اصل و جهات شود. || چیزهای اصلی . (ناظم الاطباء).- حروف اصلیة ؛ حروفی باشند که در صرف کلمه باقی و پایدارند، در برابر حروف زایدة. رجوع به حرف زائد و کشاف اصطلاحات ال...
-
واژههای مشابه
-
اعضاء اصلیه
لغتنامه دهخدا
اعضاء اصلیه . [ اَ ءِ اَ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عظام و اعصاب و عروق . و گفته اند اعضاءِ اصلیه آنها باشند که متولد از منی هستند. (از بحر الجواهر). و رجوع به اعضاء شود.
-
واژههای همآوا
-
عثلیت
لغتنامه دهخدا
عثلیت . [ ع ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به سواحل شام مشهور به حصن احمر. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
اصلیت
لغتنامه دهخدا
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) شمشیر زدوده ٔ بُرّان و آهیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شمشیر گذرنده . ج ، اصالیت . (مهذب الاسماء).
-
اصلیت
لغتنامه دهخدا
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. اصلتی . اِصلات . مصلات . مِصلت . مُصلت . (از قطر المحیط). مرد دلاور کاربر در نیازمندیها. منصلت . (از المنجد). و رجوع به اصلات و اصلتی و دیگر کلمه های مترادف آن شود.
-
جستوجو در متن
-
فرعیه
لغتنامه دهخدا
فرعیه . [ ف َ عی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث فرعی . مقابل اصلیه . (یادداشت به خط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
-
اباسیس
لغتنامه دهخدا
اباسیس . [ اِ ] (اِخ ) نام یکی از پیروان طریقت فیثاغورس و او مبداء و ماده ٔ اصلیه ٔ عالم را آتش میشمرد. زمان و موطن او بدرستی معلوم نیست .
-
ابوهلال
لغتنامه دهخدا
ابوهلال . [ اَ هَِ ] (اِخ ) الدیحوری . یکی از رؤسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور و او مقالصه را ببازگشت بطریقه ٔ اصلیه ٔ مانویه داشت .
-
پوئلش
لغتنامه دهخدا
پوئلش . [ ءِ ] (اِخ ) پِوِلچِه . قومی از اقوام اصلیه ٔ آمریکای جنوبی که در آرژانتین سکنی دارند این قوم مخصوصاً در جنوب پامپا، و شمال ریوکلرادو تا حدود ریونِگرو دیده میشوند. افراد این قوم سواران ممتازند و سواره حیوانات وحشی ناحیه را شکار میکنند.
-
اجزاء
لغتنامه دهخدا
اجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).اجزای وی است هرچه در گیتی با کل چه برابری کند اجز...
-
دباغة
لغتنامه دهخدا
دباغة. [ دِ غ َ ] (ع مص ) دباغت . پاک کردن وپیراستن پوست . پوست پیراستن . دباغی کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پیراستن پوست را. (منتهی الارب ). خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی . (از آنندراج ). ازاله کردن رطوبات و گندگی های نجس از ...
-
مقاصد
لغتنامه دهخدا
مقاصد. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقصِد. (اقرب الموارد). ج ِ مَقصَد و مَقصِد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصد شود. || اراده ها و مقصودها. آرزوها. آهنگها و عزیمت ها. (از ناظم الاطباء) : روزی پای در رکاب سیر آورده بود و عنان عزیمت به مقصدی از مقاصد برتافته...