کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلاح پذیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلاح پذیر
لغتنامه دهخدا
اصلاح پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ اصلاح . (آنندراج ). هر چیز قابل اصلاح و مرمت و چاره پذیر. (ناظم الاطباء) : از سخن حال خرابم نشد اصلاح پذیرهمچو دیوانه که از گنج خود آباد نشد.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
اصلاح آوردن
لغتنامه دهخدا
اصلاح آوردن . [ اِ وَ دَ ] (مص مرکب )درست کردن . ترقی دادن . آباد کردن . (ناظم الاطباء).
-
اصلاح پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
اصلاح پذیرفتن . [ اِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اصلاح یافتن . قبول اصلاح کردن . اصلاح شدن . رجوع به اصلاح شود.
-
اصلاح دادن
لغتنامه دهخدا
اصلاح دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) آشتی دادن . (ناظم الاطباء). صلح دادن دو کس را. میان دو تن صلح و صفا برقرار کردن . التیام دادن .
-
اصلاح سر
لغتنامه دهخدا
اصلاح سر. [ اِ ح ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تراشیدن یا زدن و کوتاه کردن و پیراستن موی سر. رجوع به اصلاح و اصلاح کردن شود.
-
اصلاح شدن
لغتنامه دهخدا
اصلاح شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح گردیدن . بهبود یافتن . اصلاح پذیرفتن . اصلاح گشتن . به اصلاح آمدن . اصلاح یافتن . رجوع به اصلاح و اصلاح پذیرفتن شود.
-
اصلاح صورت
لغتنامه دهخدا
اصلاح صورت . [ اِ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تراشیدن یا کوتاه کردن و پیراستن موی ریش و سبیل . رجوع به اصلاح و اصلاح کردن شود.
-
اصلاح کردن
لغتنامه دهخدا
اصلاح کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرمت کردن و تعمیر نمودن . (ناظم الاطباء). اشداء. تعمیر کردن بنا. هید. تهیید. (منتهی الارب ). || جامه ٔ کهنه را وصله کردن . || تصحیح کردن عبارت . درست کردن مطلب . تهذیب کردن . مهذب کردن . || آشتی کردن . با هم بکنا...
-
اصلاح نمودن
لغتنامه دهخدا
اصلاح نمودن . [ اِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن . اعباش . (منتهی الارب ). رجوع به اصلاح کردن شود.
-
اصلاح یافتن
لغتنامه دهخدا
اصلاح یافتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) مرمت شدن و معمور شدن . || بهبود یافتن بیمار. (از ناظم الاطباء). || تراشیده شدن موی سر یا پیراسته شدن موی سر و ریش و سبیل : گر چنین اصلاح خواهد یافت خط عارضش ناله ٔ مقراض در گوشش نوا خواهد شدن .اثر (از آنندراج ).
-
اصلاح جو
لغتنامه دهخدا
اصلاح جو. [ اِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ اصلاح . اصلاح طلب . اصلاح خواه . خواهنده ٔ اصلاح . رجوع به اصلاح طلب شود.
-
اصلاح خواه
لغتنامه دهخدا
اصلاح خواه . [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهنده ٔ اصلاح . اصلاح طلب . اصلاح جو. و رجوع به اصلاح طلب شود.
-
اصلاح طلب
لغتنامه دهخدا
اصلاح طلب . [ اِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جوینده و خواهنده ٔ اصلاح امور کشور. رفرمیست . خواهنده ٔ تغییرات اساسی در امور کشور بمنظوربهبود اوضاع . ج ، اصلاح طلبان . اصلاح طلبان دسته هایی از سیاستمداران یا احزاب سیاسی باشند که اصلاحات را بی انقلاب و بصورت تک...
-
اصلاح ناشدنی
لغتنامه دهخدا
اصلاح ناشدنی .[ اِ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل اصلاح . اصلاح ناپذیر.