کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلاح صورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلاح صورت
لغتنامه دهخدا
اصلاح صورت . [ اِ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تراشیدن یا کوتاه کردن و پیراستن موی ریش و سبیل . رجوع به اصلاح و اصلاح کردن شود.
-
واژههای مشابه
-
اصلاح آوردن
لغتنامه دهخدا
اصلاح آوردن . [ اِ وَ دَ ] (مص مرکب )درست کردن . ترقی دادن . آباد کردن . (ناظم الاطباء).
-
اصلاح پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
اصلاح پذیرفتن . [ اِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اصلاح یافتن . قبول اصلاح کردن . اصلاح شدن . رجوع به اصلاح شود.
-
اصلاح دادن
لغتنامه دهخدا
اصلاح دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) آشتی دادن . (ناظم الاطباء). صلح دادن دو کس را. میان دو تن صلح و صفا برقرار کردن . التیام دادن .
-
اصلاح سر
لغتنامه دهخدا
اصلاح سر. [ اِ ح ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تراشیدن یا زدن و کوتاه کردن و پیراستن موی سر. رجوع به اصلاح و اصلاح کردن شود.
-
اصلاح شدن
لغتنامه دهخدا
اصلاح شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح گردیدن . بهبود یافتن . اصلاح پذیرفتن . اصلاح گشتن . به اصلاح آمدن . اصلاح یافتن . رجوع به اصلاح و اصلاح پذیرفتن شود.
-
اصلاح نمودن
لغتنامه دهخدا
اصلاح نمودن . [ اِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن . اعباش . (منتهی الارب ). رجوع به اصلاح کردن شود.
-
اصلاح یافتن
لغتنامه دهخدا
اصلاح یافتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) مرمت شدن و معمور شدن . || بهبود یافتن بیمار. (از ناظم الاطباء). || تراشیده شدن موی سر یا پیراسته شدن موی سر و ریش و سبیل : گر چنین اصلاح خواهد یافت خط عارضش ناله ٔ مقراض در گوشش نوا خواهد شدن .اثر (از آنندراج ).
-
اصلاح پذیر
لغتنامه دهخدا
اصلاح پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ اصلاح . (آنندراج ). هر چیز قابل اصلاح و مرمت و چاره پذیر. (ناظم الاطباء) : از سخن حال خرابم نشد اصلاح پذیرهمچو دیوانه که از گنج خود آباد نشد.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
اصلاح جو
لغتنامه دهخدا
اصلاح جو. [ اِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ اصلاح . اصلاح طلب . اصلاح خواه . خواهنده ٔ اصلاح . رجوع به اصلاح طلب شود.
-
اصلاح خواه
لغتنامه دهخدا
اصلاح خواه . [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهنده ٔ اصلاح . اصلاح طلب . اصلاح جو. و رجوع به اصلاح طلب شود.
-
اصلاح شدنی
لغتنامه دهخدا
اصلاح شدنی . [ اِ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل اصلاح . امری که اصلاح آن امکان پذیر بود. کسی که قابل اصلاح باشد.
-
اصلاح ناپذیر
لغتنامه دهخدا
اصلاح ناپذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل اصلاح پذیر. کاری که اصلاح آن میسر نباشد یا کسی که به اصلاح نگراید. اصلاح ناشدنی .
-
اصلاح ناشدنی
لغتنامه دهخدا
اصلاح ناشدنی .[ اِ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل اصلاح . اصلاح ناپذیر.