کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصفیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اصفیاء
لغتنامه دهخدا
اصفیاء. [ اَ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَفی ّ. (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). برگزیدگان . (از منتخب ) (غیاث ) (آنندراج ). دوستان گزیده . دوستان خالص . خالصان . اولیاء : مهین عالم آنرا نهد فیلسوف که منزلگه انبیا واصفیاست . ناصرخسرو.چهار یارش تا تاج اصفیا نش...
-
نورهی
لغتنامه دهخدا
نورهی . [ ن َ / نُو رَ ] (اِ مرکب ) نورهان . نوراهان . (رشیدی ) (برهان ). رجوع به نورهان در تمام معانی شود : آدمش نورهی چو پیش کشیدجان او جام اصفیا بخشید.سنائی (از رشیدی ).
-
خشک دامان
لغتنامه دهخدا
خشک دامان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نیکوکار. پاکدامن . خشک دامن . مقابل تردامن : خشک دامان شوم انشأاﷲ. خاقانی .اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمعهمچو شمعاز اشک غرق و خشک دامان دیده اند.خاقانی .
-
طرقوازن
لغتنامه دهخدا
طرقوازن . [ طَرْ رِ قو زَ ] (نف مرکب ) نقیب و چوبدار. (غیاث اللغات ). آنکه پیشاپیش شاه ، یا زن او، یا امیری ، یا زنی محترمه ، «راه دهید» گوید. رشیدی این کلمه را در فرهنگ خود بصورت طرقوازنان آورده گوید: یعنی چاوشان و چوبداران که پیش پیش ملوک و سلاطین ...
-
برگزیدگان
لغتنامه دهخدا
برگزیدگان . [ ب َ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ برگزیده . مقبولان و پسندیدگان . (آنندراج ). منتخب شدگان . (ناظم الاطباء). اخیار. اصفیا : ایشان برگزیدگان آفریدگار جل جلاله بوده اند. (تاریخ بیهقی ص 94). به حق اهل بیت او که پاکانند و اصحاب او که برگزیدگا...
-
غاشیه کش
لغتنامه دهخدا
غاشیه کش . [ ی َ / ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده ٔ غاشیه . کشنده ٔ غاشیه . حامل غاشیه : مقرعه زن گشت رعد مقرعه ٔ او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه ٔ او دیم . منوچهری .این غاشیه کش گشته پیش غالب این بسته میانک به پیش بطام . ناصرخسرو.زیر رکابش نگر حلقه...
-
سعدالدین
لغتنامه دهخدا
سعدالدین .[ س َ دُدْ دی ] (اِخ ) هروی . از فضلا و شعرای زمان سابق و معاشر شمسی طبسی و پوربهای جامی شاگرد او بوده و خواجه عزالدین فریومدی را که در زمان چنگیزخان وزیر خراسان بود مداحی نموده وفاتش در سنه تسع و اربع وستمائه واقع شده . و به مداحی حضرت شاه...
-
مهینه
لغتنامه دهخدا
مهینه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) مهین . بزرگ . (غیاث ). مقابل کهین . مقابل بزرگتر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مهتر : ز تیغ کوه درختان فروفکنده بموج از او کهینه درختی مه از مهینه چنار. فرخی .بهینه صورت او بود و انبیا ابجدمهینه معنی ا...
-
منوچهر
لغتنامه دهخدا
منوچهر. [ م َ چ ِ ] (اِخ ) ابن افرویدن یا منوچهر ثانی که معروفترین شروانشاهان است . او علاوه بر لقب شروانشاه عنوان خاقان کبیر یا خاقان اکبر هم داشت و تخلص خاقانی شاعر مشهور ایران ازاین عنوان گرفته شد و منوچهر علاوه بر خاقانی ، ممدوح ابوالعلاء گنجوی و...
-
چاربالش
لغتنامه دهخدا
چاربالش . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر برآن نشینند. (برهان ). مسند ملوک و اکابر از این جهت که ظاهراً سابق تکیه ٔ کلانی که حالا ...
-
قرب
لغتنامه دهخدا
قرب . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خویشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ). از زیر تهیگاه تا تنگ جای . (ناظم الاطباء). || نرم جای شکم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرتبه و منزلت . (آنندراج ) : این همه لاف که در قرب نظیری میزددیدمش ب...
-
یارا
لغتنامه دهخدا
یارا. (اِ) صورتاً صفت فاعلی دائمی است از یارستن ، مانند گویا و بینا اما استعمال کلمه در معنی اسم معنی است و مرادف توانائی . || قوت و قدرت و توانایی و زهره و دلیری . (برهان ). قوت و توانایی و طاقت . (غیاث ). قوت و قدرت و توانایی و مقاومت و دلیری و شجا...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان ). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن است . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).زیوری است که ب...
-
نرد
لغتنامه دهخدا
نرد. [ ن َ ] (اِ) بازیی است معروف از مخترعات بوزرجمهر که در برابر شطرنج ساخته و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتین داشته ، دوی دیگر را بوزرجمهر اضافه کرده است . (برهان قاطع). اردشیر بابک آن را وضع کرده لاجرم نردشیر نیز نامندش . (منتهی الارب ). در ...
-
ساعد
لغتنامه دهخدا
ساعد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوی مردم . (منتهی الارب ) (آنن-دراج ). بازو. (غیاث از صراح و منتخب ). || ذراع . (شرح قاموس ). در استعمال فارسیان مابین کف دست و آرنج را گویند. (غیاث ). رَش ّ. (دهار). از مچ دست تا آرنج . ارش . رش دست . آرنج . پیلسته . مابین مرف...