کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصطناع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصطناع کردن
لغتنامه دهخدا
اصطناع کردن . [ اِ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن . گزیدن . انتخاب کردن . اختیار کردن : و در آن باید کوشید که اراده ٔمردان را اصطناع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237).
-
جستوجو در متن
-
اضطلاع
لغتنامه دهخدا
اضطلاع . [ اِ طِ ] (ع مص ) قوی شدن در کاری . (آنندراج ).قوی گشتن در کاری . (زوزنی ). اطلاع . (زوزنی ). نیرومندشدن کسی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قوی وتوانا بودن بر کار. نیرومندی و توانایی در کار. رجوع به مضطلع شود: آن مهم که چون جذر اصم ّ د...
-
مسرور
لغتنامه دهخدا
مسرور. [ م َ ] (ع ص ) ناف بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناف زده . مقطوع السرة. یقال : وُلد الرسول (ص ) مختوناً مسروراً. (امتاع الاسماع مقریزی ). || فرِح . (اقرب الموارد). شاد. (آنندراج ). شادکرده . (دهار). شادان . شادمان . شادمانه . خوشحا...
-
افراط
لغتنامه دهخدا
افراط. [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق . || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی )...
-
مشارکت
لغتنامه دهخدا
مشارکت . [ م ُ رَ / رِ ک َ ] (از ع ، اِمص ) مأخوذ از عربی شراکت و انبازی و حصه داری وبهره برداری . (ناظم الاطباء). شرکت : و در این تن سه قوه است یکی خرد و سخن و جایگاهش سر به مشارکت دل و دیگر خشم جایگاهش دل . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). دو مهتر بازگش...
-
افراشتن
لغتنامه دهخدا
افراشتن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن . بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). افراختن . برداشتن . بلند ساختن . (ناظم الاطباء). همان افراختن است و فراشتن نیز لغتی است . (شرفنامه ٔ منیری ). رفع کردن . بلند کردن . دروا کردن . و برداشتن چنانکه جانور دم را و آدم...
-
برگزیدن
لغتنامه دهخدا
برگزیدن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قبول نمودن . اختیار نمودن . انتخاب کردن . (آنندراج ). برگزیدن برای خود. مستخلص کردن خود را. استخلاص کردن برای خویش . غث و سمین کردن . نخبه کردن . (یادداشت دهخدا). أثر. اِجتباء. (المصادر زوزنی ). اجتیال . اختصاص . ...
-
مکتسب
لغتنامه دهخدا
مکتسب . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) به سعی و طلب حاصل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ورزیده شده و کسب شده و به سعی و کوشش حاصل شده . (ناظم الاطباء). مُقتَرَف . به دست کرده . حاصل کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل موروث : هم در این مجلس فرمود به نا...
-
پراکندن
لغتنامه دهخدا
پراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن...
-
ابواب
لغتنامه دهخدا
ابواب .[ اَب ْ ] (ع اِ) ج ِ باب . درها. مَداخل : بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب . مسعودسعد.بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان ). || فصول . مباحث . بخشها. حیثیات . اقسام . موارد. مسائل .امور : بهم...
-
تربیت
لغتنامه دهخدا
تربیت . [ ت َ ی َ ] (از ع ، مص ) تربیة. پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن ، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ) : بی تربیت طبیب رنجورم بی تقویت علاج ب...
-
هرچه
لغتنامه دهخدا
هرچه . [ هََ چ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ، ق مرکب ) آنچه . هر اندازه . هر آنچه . هر آنچیزی که . همه ٔ آنهایی که . هرجا که : هر چه در عالم دغا و مسخره بوده ست از حد فرغانه تا بغزنی و قزدار. نجیبی فرغانی .هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیو رمنده نه کنده دان...
-
پرورده
لغتنامه دهخدا
پرورده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پرورش یافته . تربیت یافته . تربیت کرده . مُرَبَّب . مُربی . مُرَشَّح . (مهذب الاسماء). ج ، پروردگان : همه کار گردنده چرخ این بودز پرورده ٔ خویش پرکین بود. فردوسی .چنین است کردار این گوژپشت بپرورد و پرورده ٔ خویش ...
-
اثر
لغتنامه دهخدا
اثر. [ اَ ث َ ] (ع اِ) عقب . ایز. حف ّ. حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. (منتهی الارب ). || نشان . پی . داغ پای . جای پای . نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببرّد خدا نشان قدم او را؛ یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب ). وخاک اثر جبرئیل در میان آن گو...