کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکی
لغتنامه دهخدا
اشکی . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است . منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجه ٔ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین...
-
واژههای مشابه
-
غدد اشکی
لغتنامه دهخدا
غدد اشکی . [ غ ُ دَ دِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد اشکی یا غدد دمعه ، در قسمت فوقانی خارجی ناحیه ٔ قدامی کاسه ٔ چشم قرار دارند و در حفره ٔ استخوانی به نام گودال اشکی واقعاند. هر غده به وسیله ٔ وتر عضله ٔ رافعه ٔ پلک فوقانی به دو قسمت می شود و در...
-
جستوجو در متن
-
غدد دمعه
لغتنامه دهخدا
غدد دمعه . [ غ ُ دَ دِ دَ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد اشکی . رجوع به غدد اشکی شود.
-
طاهرتونی
لغتنامه دهخدا
طاهرتونی . [ هَِ ] (اِخ ) از قصبه ٔ تون و پدرش دردربار شاه عباس وقایعنگار بوده ، این بیت از اوست :سر تا قدمم رفته بتاراج نگاهی از چشم و دلم ماند همین اشکی و آهی .(قاموس الاعلام ترکی ج 4).
-
رشکی قمی
لغتنامه دهخدا
رشکی قمی . [ رَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) ازگویندگان قرن دهم هجری و برادر امیر حضوری بود. (فرهنگ سخنوران ). مؤلف الذریعه گوید: خوشگو گفته است او برادر میر حضوری است ولی میر حضوری آنرا انکار می کند. او اشعار فراوانی گفت و با غزالی مشهدی به هندوستان سفر کرد و ...
-
اشک تلخ
لغتنامه دهخدا
اشک تلخ . [ اَ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک چشم . (برهان ). || آب چشم که از گریه واندوه زاید. کذا فی الادات و القنیة. (مؤیدالفضلا). اشک غم . (رشیدی ). کنایه از اشک ماتمین و غمگین باشد. (هفت قلزم ). اشکی که از گریه ٔ غم بریزد : چنان محوم که ...
-
جوهری کردستانی
لغتنامه دهخدا
جوهری کردستانی . [ ج َ هََ ی ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) خسروبیک . از شاعران است . مجمعالفصحاء آرد: وی کتابدار خسروخان والی سنندج بود. او راست : ز چشم آتش آلودم اگر اشکی فرودآیدگل حسرت از آن روید ازآن گل بوی دود آید.(ازمجمعالفصحاء ج 2 ص 91).
-
اشک باریدن
لغتنامه دهخدا
اشک باریدن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار گریستن . اشک ریختن . اشک چکیدن . اشک افشاندن : ناامیدی بردهد اشکی که می باریم مارزق قارون میشود تخمی که می کاریم ما.صائب (از آنندراج ).عَبرَة. (منتهی الارب ). هتون . (تاج المصادر بیهقی ). استعبار. (منتهی الارب ...
-
اشک شادی
لغتنامه دهخدا
اشک شادی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشکی که از غایت فرح و از گریه ٔ شادی بریزد : اشک شادی به کنج دیده دویدمستعد فرودویدن باد. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به اشک طرب و اشک شیرین و اشک شکرین و اشک شکری شود.
-
گام نهادن
لغتنامه دهخدا
گام نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاشتن . قدم برداشتن : تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی ).آنها که پای در ره تقوی نهاده اندگام نخست بر در دنیا نهاده اند. عطار.چو آب از اعتدال افزون نهد گام ز سیرآبی بغرق آرد سر...
-
غم آلوده
لغتنامه دهخدا
غم آلوده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غمناک . اندوهگین . غم آلود. حزین . دلتنگ . رجوع به غم شود : بیا ساقی آن لعل پالوده رابیاور، بشوی این غم آلوده را. نظامی .فسرده دلان را درآرد به کارغم آلودگان را شود غمگسار.نظامی .غم آلوده یوسف به کنجی نشست به س...
-
پیش افتاد
لغتنامه دهخدا
پیش افتاد. [ اُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پیش افتاده . || کنایه از قسمت و نصیب : هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من . امیرخسرو (از آنندراج ).تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش ...
-
زردابه
لغتنامه دهخدا
زردابه . [ زَ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب . آب زرد : اشکی که بباراند از دیده غریبی آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست . ؟ (از جهانگشای جوینی ).رجوع به ترکیب آب زرد، در ذیل کلم...