کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکوخیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
اشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکو...
-
واژههای مشابه
-
آشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
آشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند : چون بگردد پای او از پای دار آشکوخیده بماندهمچنان . رودکی .آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چون برزمین دشخوار بر .رودکی .
-
واژههای همآوا
-
آشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
آشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند : چون بگردد پای او از پای دار آشکوخیده بماندهمچنان . رودکی .آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چون برزمین دشخوار بر .رودکی .
-
جستوجو در متن
-
اشکوخنده
لغتنامه دهخدا
اشکوخنده . [ اَ / اِ خ َ دَ / دِ ] (نف ) لغزنده . || خزنده . رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود.
-
اشکوخه
لغتنامه دهخدا
اشکوخه . [ اَ / اِ خ َ / خ ِ ] (اِمص ) شکوخه . عثرت . زلت . لغزش . رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود.
-
اشکوخ
لغتنامه دهخدا
اشکوخ . [ اَ / اِ ] (اِمص ) لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی .(برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). و مصدر آن اشکوخیدن است . (انجمن آرا). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی . (از رشیدی ). لغزیدن . (سروری ) (شعو...
-
بشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
بشکوخیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) آشکوخیدن . کسی را که پای بچیزی اوفتد و بسر اندر آید و پس به انگشت بایستد و نیفتد گویند فلان بشکوخید. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). بسر درآمدن باشد چنانکه کسی که پاش به چیزی برآید و بسر درآید گویند بشکوخید. (معیار ج...
-
شکوخ
لغتنامه دهخدا
شکوخ . [ ش ِ / ش ُ ] (اِمص ، اِ) اسم از شکوخیدن . (ناظم الاطباء). ریشه ٔ شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن . آشکوخیدن . || قدم به غلط برداشتن . لغزیدن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). افتادگی . سقوط.(ناظم الاطباء). بسر درآمدگی . (برهان ) (آنندراج ). کسی که ...
-
شکوخیدن
لغتنامه دهخدا
شکوخیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث ) (آنندراج ). عثر. عثرت . عثار. وقرة. بشکوخیدن . آشکوخیدن . تعثر. عثیر. لغزیدن . (یادداشت مؤلف ). هفوت . (صراح اللغة). وقرة. (منتهی الارب ). و رجوع به شکوخیده ...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...