کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکنه
لغتنامه دهخدا
اشکنه . [ اِ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چین و شکن : فتنه رخش نرگس بیمار هم اشکنه ٔ زلف بخروار هم . امیرخسرو (از فرهنگ نظام ). چین وشکن اندام . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکن زلف و جز آن . خسرو گوید: اشکنه ٔ زلف بخروار هم . (رشیدی ) (شعوری ). چین و شکن . (ان...
-
واژههای مشابه
-
اشکنه ساختن
لغتنامه دهخدا
اشکنه ساختن . [ اِک َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) ترید کردن . تهیه کردن اشکنه . تَرَبّض . (منتهی الارب ): ربک الثرید؛ نیکو ساخت اشکنه را. (منتهی الارب ) و رجوع به اشکنه کردن شود.
-
اشکنه کردن
لغتنامه دهخدا
اشکنه کردن . [ اِ ک َن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترید کردن . تهیه کردن اشکنه . ثرد. ثرید ساختن . خرد کردن نانی را در طعامی آبدار و خاصه در آبگوشت . و رجوع به اشکنه ساختن شود.
-
اشکنه ساز
لغتنامه دهخدا
اشکنه ساز. [ اِ ک َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه اشکنه سازد. سازنده ٔ اشکنه . رُبْضَة. رُبَضَة. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
وخیز
لغتنامه دهخدا
وخیز. [ وَ ] (ع اِ) اشکنه ٔ شهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشکنه و تریدی که از عسل سازند. (ناظم الاطباء).
-
اشکینه
لغتنامه دهخدا
اشکینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) لهجه ای است از اشکنه بمعنی پیازو و په پیاز. رجوع به اشکنه شود.
-
ربضة
لغتنامه دهخدا
ربضة. [ رُ ض َ ] (ع اِ) پاره ای از اشکنه . || (ص ) مرد اشکنه ساز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
موثوغة
لغتنامه دهخدا
موثوغة.[ م َ غ َ ] (ع ص ) اشکنه ٔ برهم نهاده ٔ خلط کرده . (منتهی الارب ). اشکنه مخلوط برهم نهاده . (ناظم الاطباء).
-
مثراد
لغتنامه دهخدا
مثراد. [ م ِ ] (ع اِ) سنگ یا استخوان یا آهن کند که بدان ذبیحه را ذبح کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نان اشکنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نان ریزریز کرده ٔ در اشکنه . (ناظم الاطباء). نان که در کاسه شکنند. (مهذب ...
-
آردالو
لغتنامه دهخدا
آردالو. [ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) قسمی اِشکنه که آرد در آن کنند.
-
آردلو
لغتنامه دهخدا
آردلو. [ دَ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) آردهاله . || آردالو. اشکنه ٔ با آرد.
-
زرین
لغتنامه دهخدا
زرین . [ زَ ] (اِ) ترید و نان آغشته کرده در اشکنه . (ناظم الاطباء).
-
صیغة
لغتنامه دهخدا
صیغة. [ ص َی ْ ی ِ غ َ ] (ع اِ) اشکنه . (منتهی الارب ).