کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکریز
لغتنامه دهخدا
اشکریز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشکبار. گریان . رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء). || عاشق . (آنندراج ) : دیدی مرا بعید که چون بودم با چشم اشکریز و دل بریان . فرخی .خاک لرزید و درآمد در گریزگشت او لابه کنان و اشکریز. مولوی .
-
جستوجو در متن
-
خونبار
لغتنامه دهخدا
خونبار. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ خون . ریزنده ٔ خون . خون فشان : سر خنجرش ابر خونبار بودسنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی .مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است . (ناظم الاطباء). اشکریز : تا کی ز تو من دور و ز اندیشه ٔ دوری من با دل پر...
-
ران
لغتنامه دهخدا
ران . (نف مرخم ) مخفف راننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). راننده و دفعکننده و ردکننده و نفی کننده . (ناظم الاطباء). و همواره بصورت مزید مؤخر در ترکیبات صفت بکار رود:- بادران ؛ که باد را دور کند. که باد را دفع سازد.- دزدران ؛ که دزد را براند....