کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشپزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشپزی
لغتنامه دهخدا
آشپزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) طباخی . خوالیگری . دیگپزی . پزندگی . خوراک پزی . طباخت . خورده پزی .
-
واژههای همآوا
-
آشپزی
لغتنامه دهخدا
آشپزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) طباخی . خوالیگری . دیگپزی . پزندگی . خوراک پزی . طباخت . خورده پزی .
-
جستوجو در متن
-
طباخة
لغتنامه دهخدا
طباخة.[ طِ خ َ ] (ع اِمص ) باورچیگری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشپزی . خوالیگری . دیگ پزی . طباخی . حرفت آشپزی .
-
کلوید
لغتنامه دهخدا
کلوید. [ ک َل ْ ] (اِ) دیگ آشپزی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
طباخی
لغتنامه دهخدا
طباخی . [ طَب ْ با ] (حامص ) آشپزی . باورچیگری . دیگ پزی . طباخة.
-
طبخی
لغتنامه دهخدا
طبخی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طبخ . || پُخت . آنچه ویژه ٔ فن آشپزی باشد.
-
طباخة
لغتنامه دهخدا
طباخة. [ طَب ْ با خ َ ] (ع ص ) تأنیث طباخ . زنی که آشپزی کند. زنی که حرفت او آشپزی باشد. زن که خوراک پزد : یک آفت ز طباخه ٔ چربدست که شه را کند چرب و شیرین پرست .نظامی .
-
دیگ پزی
لغتنامه دهخدا
دیگ پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخت . عمل دیگ پز. خوالیگری . باورچی گری .
-
باورچیگری
لغتنامه دهخدا
باورچیگری . [ وَ گ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . خوالیگری . طباخی . دیگ پزی . طباخت . (منتهی الارب ).
-
غرغان
لغتنامه دهخدا
غرغان . [ غ َ ] (اِ) آواز مهیب . (آنندراج ). || در ناظم الاطباء به معنی دیگ آشپزی آمده است و در فرهنگهای دیگر به این معنی دیده نشد و در صورتی که صحیح باشد تلفظی از غزغن ، غزغند (دیگ ) است .
-
اطهاء
لغتنامه دهخدا
اطهاء. [ اِ ] (ع مص ) اطهاء مرد؛ مهارت یافتن وی در صناعت خویش . (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن در پیشه و کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || ماهر شدن در صناعت آشپزی . (از متن اللغة).
-
خالیگری
لغتنامه دهخدا
خالیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) ضبط دیگر «خوالیگری » بمعنی «آشپزی » است : یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری . فردوسی .ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به خوالیگری شود.
-
تفت دادن
لغتنامه دهخدا
تفت دادن . [ ت َ دَ ] (ع مص ) کمی در تابه برشته کردن . کمی سرخ کردن . بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی ، در ظرفی برآتش نهاده . در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا را در تابه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).