کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشراف
لغتنامه دهخدا
اشراف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شریف . مردان بزرگ قدر.(منتهی الارب ). اعیان . (دستور اللغة). ج ِ شریف . (دهار). بزرگان و بلندسران . (مؤید الفضلا). بزرگواران . وجوه . بزرگان . شریفان . ج ِ شریف ، بمعنی صاحب شرف . (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان...
-
اشراف
لغتنامه دهخدا
اشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را...
-
جستوجو در متن
-
نواصی
لغتنامه دهخدا
نواصی . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ ناصیة. رجوع به ناصیة شود. || اشراف مردم . (آنندراج ): نواصی قوم ؛ اشراف قوم ، مقابل اذناب قوم . (یادداشت مؤلف ).
-
طاعون فتیات
لغتنامه دهخدا
طاعون فتیات . [ ن ِ ف َ ت َ ] (اِخ ) آن را طاعون اشراف نیز گویند، در زمان حجاج بروز کرد. و از آن رو بدین دو نام خوانده شده است که بسیاری از دوشیزگان و اشراف بدان هلاک شدند.
-
اوغر
لغتنامه دهخدا
اوغر. [ اَ غ َ ](اِ) مجمع پادشاهان و حکام و اشراف . مجمع و محفل سلاطین و اشراف و حکام و اکابر. || جایی که باد بسیار میوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ] (اِخ ) هروی . او راست : اشراف علی غوامض الحکومات .
-
بکیت
لغتنامه دهخدا
بکیت .[ ب َ ] (اِ) بکیتا. اعیان و اشراف . (ناظم الاطباء).
-
بگشان
لغتنامه دهخدا
بگشان . [ ب َ ] (اِ) انجمن اعیان و اشراف . (ناظم الاطباء).
-
اغره
لغتنامه دهخدا
اغره . [ اَ رَ ] (اِ) مجمع پادشاهان و حکام و اشراف . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجمع سلاطین و حکام و اشراف . کنگره . (یادداشت بخط مؤلف ). || بادگیر و جایی که باد بسیار وزد. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
-
علهان
لغتنامه دهخدا
علهان . [ ع َ ] (اِخ ) نام مردی که گویند از اشراف بنی تمیم بود. (از لسان العرب ) (تاج العروس ).
-
کشاتریا
لغتنامه دهخدا
کشاتریا. [ ] (اِخ ) طبقه ٔ اشراف یا طبقه ٔ لشکریان و حکام در مذهب هنود قدیم . (یادداشت مؤلف ).
-
اسلاوس
لغتنامه دهخدا
اسلاوس . [ ] (اِخ ) یکی از دوستان فاضل و از اشراف نیکوخصال سقراط. (عیون الانباء ج 1 ص 46).
-
قعن
لغتنامه دهخدا
قعن . [ ق َ ] (اِخ ) نام جد حجاج بن علاج که از اشراف کوفه بوده است . (منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن سعدبن زیدبن محسن حسینی طالبی . از اشراف مکه . رجوع به علی طالبی شود.