کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشرار
لغتنامه دهخدا
اشرار. [ اَ ] (ع ص ،اِ) ج ِ شَریر. (دهار) (آنندراج ). بدان : پس ره راستان و نیکان روکه جهان پر خسان و اشرار است . ناصرخسرو.تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود فلک تدبیر دفع فتنه ٔ اشرار میکند.سلمان ساوجی .
-
اشرار
لغتنامه دهخدا
اشرار. [ اِ ] (ع مص )به بدی منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب ). نسبت کردن با شر. (تاج المصادر بیهقی ). نسبت کردن کسی را به شر. || پیدا کردن . (منتهی الارب ). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ): و حتی اُشِرَّت بالاکُف ّ المصاحف ؛ ای نُشرت و اُظهرت . (ا...
-
جستوجو در متن
-
بازپس راندن
لغتنامه دهخدا
بازپس راندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بعقب راندن : ز اشرار مشتی بازپس ، رانده بکین او نفس پیکانْش چون پر مگس ، در چشم اشرار آمده .خاقانی .
-
شرار
لغتنامه دهخدا
شرار. [ ش ِ / ش َ ] (از ع ، اِ) مخفف اشرار. || ج ِ شریر بر خلاف قیاس : سحر و ضد سحر را بی اختیارزین دو آموزند نیکان و شرار.مولوی .
-
قزلباشیه
لغتنامه دهخدا
قزلباشیه . [ ق ِ زِ شی ی َ ] (اِخ ) منسوب به قزلباش . قزلباشیان : داروغه ٔ مهنه که از اشرار قزلباشیه بود... (رجال حبیب السیر ص 202). رجوع به قزلباش شود.
-
تخمیل
لغتنامه دهخدا
تخمیل . [ ت َ ] (ع مص ) پست کردن . ناچیز ساختن : به استصفا و استقصاء امور... تجمیل ابرار و تخمیل اشرار... پرداخته . (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 242).
-
محقوق
لغتنامه دهخدا
محقوق . [ م َ ] (ع ص ) لایق . درخور. اندرخور. زیبا. سزاوار، یقال هو محقوق به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، محقوقون . (مهذب الاسماء) : عفریتی آدمی وش محقوق اخیار و موثوق اشرار. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || راست و درست کرده شده . (غیاث ) (آنندراج...
-
اترار
لغتنامه دهخدا
اترار. [ اَ ] (از ع ، اِ) (مصحف اثرار) زرشک . زرَک . (بحر الجواهر). زارَخ . انبرباریس . زنبر. زَنبل . و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است . و در نسخ ابن بیطار بقول لکلر...
-
حثاله
لغتنامه دهخدا
حثاله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سبوس . حسالة . || دانه ٔ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه . || پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن . || کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی . ردی از هر چیز. || اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث : قال لعبداﷲبن ع...
-
دامغ
لغتنامه دهخدا
دامغ. [ م ِ ] (ع ص ) سرشکننده . (آنندراج ) (غیاث ). || تباه کننده . (دهار). هلاک کننده : تو دامغ روم و از حسامت زلزال بدامغان ببینم . خاقانی .قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته . خاقانی .|| خوارکننده . (دهار).
-
علی اسد فیروزآبادی
لغتنامه دهخدا
علی اسد فیروزآبادی . [ ع َ ی ِ اَ س َ دِ ] (اِخ ) وی از اهالی هرات بود و وقتی شاهرخ میرزا به خراسان لشکر کشید، عده ای از مغولان به قلعه ٔ اختیارالدین پناه بردند و این علی اسد فیروزآبادی با جمعی از اشرار چند پشته ٔ هیزم به در حصار اختیارالدین برد و آت...
-
مصعب
لغتنامه دهخدا
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است ....
-
خالی السیر
لغتنامه دهخدا
خالی السیر. [ ل ِ یُس ْ س َ / س ِ ] (ع ص مرکب ) تنهارو.(شرفنامه ٔ منیری ). در اصطلاح منجمان : قمر را خالی السیر وقتی گویند که نظر هیچ کوکب به او نباشد و هرگاه حیات حیوانی مسلوب گردد هیچ کوکب را با طالع او سعد یا نحس نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ...
-
دست موزه
لغتنامه دهخدا
دست موزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دستکش . موزه ٔ دست ، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گردوغبار و غیره و به دست پوشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قفاز. (دهار) : ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت یارب بد...