کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشراء
لغتنامه دهخدا
اشراء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شری . (منتهی الارب ). ج ِ شَری ̍، بمعنی ناحیه : دخلوا اشراءالحرم ؛ ای نواحیه . (اقرب الموارد).
-
اشراء
لغتنامه دهخدا
اشراء. [ اَ ش ِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَریر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
اشراء
لغتنامه دهخدا
اشراء. [ اِ ] (ع مص ) درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پر کردن حوض را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر). || چیز را کج کردن . (منتهی الارب ). اشری الشی َٔ؛ اماله . || اشری الزمام ؛ حَرَّکه . (اقرب الموارد). || اشری الجمل ؛ گش...
-
واژههای همآوا
-
عشراء
لغتنامه دهخدا
عشراء. [ ع ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام «مخاض » از او زایل شده . یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعدِ بچه آوردن . ج ، عُشَراوات ، عِشار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و تثنیه ٔ آن عُشَراو...
-
اشراع
لغتنامه دهخدا
اشراع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَرَعَة، بمعنی صُفّه ٔ مسقف و پوشیده . (منتهی الارب ). || ج ِ شَرَعَة، بمعنی سفینه . (از اقرب الموارد).
-
اشراع
لغتنامه دهخدا
اشراع . [ اِ ] (ع مص ) اشراع طریق ؛ بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب ). اشرع الطریق ؛ بینه و اوصله الی الشارع الاعظم . (اقرب الموارد). || اشراع رماح ؛ نیزه ها را بسوی کسی راست کردن . (منتهی الارب ). نیزه بر کسی راست کردن . (تاج ا...
-
جستوجو در متن
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش َ ] (ع ) جانب دریا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری . (ناظم الاطباء). درختی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) خوب و نیک و خوش . || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج ، اَشرار، اَ...
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ را ] (ع اِ) بثورات ریزه ٔ سرخ که بر بدن آدمی برآید و به فارسی مخملک گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دلم (به فارسی ). (بحر الجواهر). نقطه های سرخ پرخارش که بر جلد بدن پدید آید. (غیاث اللغات ). آبله ریزه ٔ سرخ حکاک...
-
پر کردن
لغتنامه دهخدا
پر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع . ادساق . دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت . سَجر. قعز. اک...
-
درخشیدن
لغتنامه دهخدا
درخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن . فروغ دادن . لامع شدن . لمعان یافتن . ائتل...