کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشخار
لغتنامه دهخدا
اشخار. [ اَ ] (اِ) قلیا را گویند که زاج سیاه است و رنگرزان بکار برند. (برهان ) (هفت قلزم ). قلیا را گویند که از شورگیاه سوخته و خاکسترشده که آنرا اشنان گویند و چند گاه در زمین گذارند و برای صابون و رخت شستن بکار آید. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). س...
-
جستوجو در متن
-
اخشار
لغتنامه دهخدا
اخشار. [ اَ ] (اِ) قلی . خشار. (مقدمةالأدب زمخشری ص 59). اَشْخار. شَخار. رجوع به اَشْخار و شَخار و قَلی ̍ شود.
-
غاشول
لغتنامه دهخدا
غاشول . (ع اِ)غاسول . گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند وبدان دست هم شویند و اشخار از آن سازند. (برهان ).
-
قلیاب
لغتنامه دهخدا
قلیاب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) آب آمیخته به قلی (اشخار). (یادداشت مؤلف ). رجوع به قلی شود.
-
قلاشیره
لغتنامه دهخدا
قلاشیره . [ ق َ رَ / رِ ] (اِ) اشخار و قلیا که زاج سیاه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قلا شود.
-
ارومه
لغتنامه دهخدا
ارومه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ) علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان . اشنه . اشنان القصارین . غاسول رومی .
-
اشنان سوز
لغتنامه دهخدا
اشنان سوز. [ اُ ] (نف مرکب ) اشنان سوزنده . آنکه اشنان سوزد و اشخار گیرد. حَرّاض . (منتهی الارب ).
-
ریلو
لغتنامه دهخدا
ریلو. (اِ) شنجار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اشخار. قلیا. شنجار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ وریشه ٔ آن سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چون علاج دماغ گنده کندداروی او شراب ریلو باد. کمال الدین ا...
-
دلمه
لغتنامه دهخدا
دلمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند.(برهان ). رتیلا. (از منتهی الارب ). دلمک : آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک مرهم کنی و به موضع نیش نهی . یوسف ط...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َ ] (اِ) وزغ . غوک . (ناظم الاطباء). وزق و غوک . (برهان ). اسم فارسی ضفدع . (فهرست مخزن الادویه ). وزغ که آن را بگ نیز گویند و غوک نیز خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کلااو شود. || کوزه ٔ بزرگ و آفتابه . (انجمن آرا) (آنندراج ). || ...
-
خرند
لغتنامه دهخدا
خرند. [ خ َ رَ ] (اِ)گیاهی باشد مانند اشنان که بدان هم رخت شویند و هم از آن اشخار و قلیا سازند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). گیاهی است بر شبه اشنان و بزبان دیگر شخار خوانندش . بوشکور گفت : تذرو تا همی اندر خرند خایه نهدگوزن ت...
-
اشنان
لغتنامه دهخدا
اشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ لام آن ا...
-
شخار
لغتنامه دهخدا
شخار. [ ش َ ] (اِ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است . (برهان ). اشخار. (جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به ه...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سو...