کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشتالنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشتالنگ
لغتنامه دهخدا
اشتالنگ . [ اِ ل َ ] (اِ) بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بندپا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ). بجول . بجل . بژول . وژول . کعب . عظم کعب . شتالنگ . آشتالنگ . غاب . قاب ....
-
واژههای مشابه
-
آشتالنگ
لغتنامه دهخدا
آشتالنگ . [ ل َ ] (اِ) اَشتالنگ . شتالنگ . کعب : صفات ... آن کودک چه گویم خود که آن کودک همه ...است و... و... ز سر تا آشتالنگش .سوزنی .
-
واژههای همآوا
-
آشتالنگ
لغتنامه دهخدا
آشتالنگ . [ ل َ ] (اِ) اَشتالنگ . شتالنگ . کعب : صفات ... آن کودک چه گویم خود که آن کودک همه ...است و... و... ز سر تا آشتالنگش .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
قاپ
لغتنامه دهخدا
قاپ . (ترکی ، اِ) قاب . استخوان اشتالنگ که برای قمار بکار برند. رجوع به قاب شود.
-
قاب قمار
لغتنامه دهخدا
قاب قمار. [ ب ِ ق ِ / ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشتالنگ که با آن قمار کنند : نخواهی دست شست از نعمت ظالم مگر روزی که چون قاب قمارت کرده خاکسترنشین قابش . خاقانی .رجوع به قاب شود.
-
پجول
لغتنامه دهخدا
پجول . [ پ ُ ] (اِ) بجول . پژول .بژول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . قاب . غاب : نه اقعس سرون و نه نقرس دو پانه اکفس پجول و نه شم ز استر. ابوعلی الیاس (از فرهنگ اسدی ).
-
تپق زدن
لغتنامه دهخدا
تپق زدن . [ ت ُ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) داعی الاسلام در ذیل «تپق » آرد: بند شدن سر سم چهارپا بزمین هنگام رفتن بطوری که نزدیک به افتادن شود. (فرهنگ نظام ). از کلمه ٔ ترکی تپق ، بمعنی غوزک پا. از اشتالنگ لنگیدن . تپق زدن پای آدمی یا ستور؛ از مچ و مفصل ا...
-
بجول
لغتنامه دهخدا
بجول . [ ب ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). بژل . بژول . کعب . اشتالنگ . غاب . قاب . بجل به حذف واو نیز به همین معنی است . (آنندراج ). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف ). بُجُل . (ناظم الاطباء).
-
غوزک
لغتنامه دهخدا
غوزک . [ زَ ] (اِ مصغر) غوز خرد. قوز کوچک . برآمدگی و خمیدگی کوچک . رجوع به غوز شود. || استخوان برآمده ٔ طرف علیای وحشی پای ، و توسعاً دست . استخوان برآمده ٔ ساق پا. کَعب . اشتالنگ . شتالنگ . کوزک . (فرهنگ سروری ) . قوزک پا.- غوزک پا ؛ استخوان برآمده...
-
پژول
لغتنامه دهخدا
پژول . [ پ َ ] (اِ) بژول . بجول . پجول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . غاب . قاب . قاپ . چنگاله ٔ کوب . (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شُم [ شاید: سم ] ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامه ٔ اسدی ).چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه ...
-
بژول
لغتنامه دهخدا
بژول . [ ب ُ ] (اِ) بجول است که استخوان شتالنگ باشد و بتازی کعب خوانند. (برهان )(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). شتالنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). بجول . کعب . (مهذب الاسماء). قاب . غاب . پچول . اشتالنگ : کاعب ؛ بژول پ...
-
مخلخل
لغتنامه دهخدا
مخلخل . [ م ُ خ َ خ َ ] (ع اِ) جای خلخال از ساق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). جای خلخال از ساق و اشتالنگ . (ناظم الاطباء) : ساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه ). || شخصی که بگیرد گوشتی که بر استخوان ...